گزارش آخر هفته ای که گذشت.
شنبه, ۶ آبان ۱۳۹۶، ۰۹:۴۱ ق.ظ
این روزها اتفاق خاصی رخ نداده، به جز اینکه روز چهارشنبه پرنیان برای عمل لوزه بستری شد و تا پنجشنبه صبح بیمارستان بود. پنجشنبه ظهر وقتی از سرکار رفتم خونه چون تنها بودم و همسر خونه نمیومد من هم یه غذای حاضری خوردم و چون نیت داشتم عصر برم توی بازار، از ساعت 2.5 دست به کار پختن قرمهسبزی شدم. عصر با خواهری قرار گذاشتم و با هم رفتیم برای خرید. از اونجایی که خواهر کوچیکه پا به ماهه خیلی نمیتونستیم بچرخیم خیلی زود خریدمون رو انجام دادیم. من یه شلوار مخمل کبریتی خیلی با مزه برای بچه خواهرم خریدم و کلی دلم براش ضعف رفت. بعد از اینکه کارمون تمام شد زنگ زدم به همسر که بیاد دنبالمون و خواهرم رو بردم خونه مون. برنجی که بعدازظهر خیس کرده بودم رو پختم و بعد از گپ و گفت و خوردن شام، خواهرم گفت احساس میکنم از صبح بچه حرکتی نکرده منم وقتی دیدم نگرانه و از اونجاییکه شوهر خواهرم راننده ماشین سنگینه و بیرون بود به همسر گفتم بلندشو سارا رو ببریم بیمارستان برای گرفتن نوار حرکتی و چکاپ قلب بچه اش. وقتی رفتیم کلینیک مامایی بیمارستان، چندتا خانم دیگه هم برای چکاپ اومده بودند. مسوول بخش با توپ و تشر با همه صحبت میکرد و همراه ها رو بیرون کرد و من حدود یک ساعت توی سالن منتظر بودم. چون کارش خیلی طول کشید من هم نگران شدم که نکنه واقعا مشکلی بوده که دیدم سارا خیلی عصبانی اومد بیرون و شاکی بود از اینکه اصلا اینجا درست و حسابی رسیدگی نمیکنن و انگار با آدم گناهکار دارن حرف میزنن. میگفت حدود 20 دقیقه بود کارم تمام شده بود ولی مسوولش نمیومد دستگاه رو از من جدا کنه. واقعا من نمیدونم بیشتر پرستارها و پرسنل بیمارستانها خودشون رو چی میبینند که اینقدر با بیمارها بد رفتاری میکنند و برای هرکاری که انجام میدهند اینقدر غر میزنند و منت میگذارند. مگه غیر از این هست که در ازای کارشون حقوق میگیرند؟ بگذریم...
جمعه ظهر با همسر رفتیم خونهی اون یکی خواهر برای سر زدن به پرنیان که خدا را شکر حالش بدنبود اما فعلا از وراجی کردنش خبری نبود. عصر هم برگشتیم خونه و تا آخر شب پای تلویزیون سریالهای آی فیلم رو نگاه کردیم.
جمعه ظهر با همسر رفتیم خونهی اون یکی خواهر برای سر زدن به پرنیان که خدا را شکر حالش بدنبود اما فعلا از وراجی کردنش خبری نبود. عصر هم برگشتیم خونه و تا آخر شب پای تلویزیون سریالهای آی فیلم رو نگاه کردیم.
۹۶/۰۸/۰۶
چیکار کنم که ارتباطمون یک طرفه شده و تو نمی تونی برام کامنت بذاری ؟ ممنون که مرام داری و تو وبلاگ نیمه جدی جانم پیام برام میذاری
داستانمو ادامه ندادم چون فعلا قلم نوشتنم خشکیده و هرکاری می کنم از دل بر نمیاد. برای همین فکر کردم یه کم وسطش فاصله بندازم و بعدش بنویسم . بهم فرصت بده