الفبای ناخوانای احساس

یک قلم، دفتری هزار برگ و یک دنیا حرف، از کجا آغاز کنم که من با تو آغاز شدم ای خدای خوبم.

الفبای ناخوانای احساس

یک قلم، دفتری هزار برگ و یک دنیا حرف، از کجا آغاز کنم که من با تو آغاز شدم ای خدای خوبم.

جشن ساده‌ی عقد

دوشنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۶، ۰۲:۱۳ ب.ظ

دیروز عصر عقد پسر خواهر شوهرم که اصفهان هستن دعوت بودیم. ساعت 1.5 رفتم خونه و تا آماده بشیم ساعت 2.5 حرکت کردیم سمت اصفهان. به اتفاق اول رفتیم خونه‌ی خواهرشوهر و بعد از اون رفتیم محضری که مراسم عقد برگزار میشد. اونجا با خانواده‌ی کم جمعیت عروس آشنا شدیم و منتظر موندیم تا عروس و داماد بیایند. توی این فاصله آقایون ما چنان بگو بخند و مسخره بازی براه انداخته بودند که ما به خنده های اونها خنده‌مون گرفته بود. خلاصه این آقایون جلوی فامیل عروس کلی آبرومون رو کم و زیاد کردن. بعد از مراسم عقد همگی خونه‌ی بابای عروس دعوت بودیم. خانوم های فامیل داماد از اول تا موقع شام در حال زدن و رقصیدن بودند و همون تعداد کم فامیل عروس هم در حال تماشا . آخه عروس از یک فامیل مذهبی بود و داماد از یک فامیل بطور کل غیر مذهبی. حالا مشخص نیست که در آینده عروس روی داماد تاثیر بذاره یا برعکس. خلاصه مهمونی ساعت 11.15 تمام و شد و ما هم راهی خونه شدیم. تا برسیم ساعت 12.30 شب بود. منکه تا رسیدم توی 10 دقیقه لباسم رو عوض کردم و داروهام رو خوردم و خوابیدم و تا صبح بیهوش شدم. اما با این حال اول صبح و بعد از ناهار با چشم باز خواب بودم.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۹/۲۷
الهام پرتو

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی