الفبای ناخوانای احساس

یک قلم، دفتری هزار برگ و یک دنیا حرف، از کجا آغاز کنم که من با تو آغاز شدم ای خدای خوبم.

الفبای ناخوانای احساس

یک قلم، دفتری هزار برگ و یک دنیا حرف، از کجا آغاز کنم که من با تو آغاز شدم ای خدای خوبم.

شب چله

شنبه, ۲ دی ۱۳۹۶، ۰۲:۰۶ ب.ظ

چهارشنبه شب پیام دادم به خواهر شوهرم که اصفهان هستند و گفتم فردا شب بیاین همینجا که دور هم باشیم که گفت ما ماشین نداریم و نمیتونیم ، شما بیاین. همسر هم زنگ زد به شوهر خواهر کوچیکه اش که موافقین که فردا شب بریم اصفهان که اونها هم مخالفت کردن و کلا اصفهان رفتن و اومدن اصفهانی ها منتفی شد. پنجشنبه ظهر که از سر کار رفتم خونه قصد داشتم یه تدارکاتی ببینم و میوه و آجیل تزئین کنم که دیدم اصلا حسش نیست و گرفتم خوابیدم. سارا هم گفته بود اگر جور بشه ما امسال هم مثل پارسال میایم اونجا چون میگفت پارسال خیلی بهمون خوش گذشت. مادر شوهرم هر سال شب چله کوفته درست میکنه و بچه ها رو دعوت میکنه خونه‌اش. که البته پارسال هم فقط ما بودیم و خواهرشوهر کوچیکه و سارا اینا. عصر سارا زنگ زد که ما خیلی دلمون میخواد بیایم اونجا ولی باید بریم خونه مادربزرگ حسین، و اینطوری شد که فقط خودمون بودیم و خانواده ‌ی خواهرشوهرم. شب بدی نبود، همسر یکم مسخره بازی درآورد و بقیه رو خندوند و خلاصه یلدای خوبی بود. 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۱۰/۰۲
الهام پرتو

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی