الفبای ناخوانای احساس

یک قلم، دفتری هزار برگ و یک دنیا حرف، از کجا آغاز کنم که من با تو آغاز شدم ای خدای خوبم.

الفبای ناخوانای احساس

یک قلم، دفتری هزار برگ و یک دنیا حرف، از کجا آغاز کنم که من با تو آغاز شدم ای خدای خوبم.

تابستونی که خیلی بد تموم شد

يكشنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۹، ۱۲:۴۰ ب.ظ

داشتم پست قبل رو میخوندم از نوشته های خودم گریه ام گرفت اونجا که نوشتم میترسم بابا رو الکی مرخص کرده باشن

فردای روزی که مرخص شد دوباره بردیم بیمارستان، بستری شد و با تست کرونای مثبت رفت بخش کرونایی ها معلوم نشد بعدش چرا بدتر شد و دو سه روز هم توی آی سی یو بود و عصر روز پنجم شهریور.........

چقدر که غریب بودی بابا، چقدر که مظلوم بودی، چقدر که خاکسپاری غم‌انگیزی داشتی بابا....

بابام انقدر مظلوم رفت که حتی وقت نکردیم درست و حسابی براش عزاداری کنیم، مامانم مریض شد هرچقدر میبردیمش دکتر بدتر میشد که بهتر نمیشد.

بالاخره خودم با نسخه یه دکتر بی ربط بردمش سیتی اسکن از ریه اش چون هیچ کدوم از اون دکترها براش سیتی اسکن ننوشتن. سیتی اسکن رو که دکتر دید تشخیص داد که هرچه زودتر باید بستری بشه چون ریه اش خیلی درگیر کرونا شده. وای که چقدر سخت بود و سخت گذشت اون لحظه که اینو شنیدم. تا اینکه مامان بهتر بشه مردیم و زنده شدیم. تازه داشتیم یه نفس راحت از بهبودی مامان و اینکه دیگه داره مرخص میشه میکشیدیم که پسر عموی سی ساله ام با حال بد بخش آی سی یو بستری شد و فرداش تمام کرد . خدایا چه روز و شب سختی بود، توی بیمارستان پیش مامان بودم، توی دلم عزاداری میکردم برای پسر عموم ولی باید ظاهرم رو شاد نگه میداشتم که مامانم چیزی متوجه نشه.

وای خدا از روز خاکسپاری. وای از حال و روز عروس عموم. چقدر که این دوتا عاشق هم بودن. چقدر که همیشه این دوتا در حال خندیدن بودن. نمیدونم غصه‌ی ناکامی خودش رو بخورم یا غصه ی بی پدر شدن پسرهای سه ساله و هشت ماهه اش رو.

گذشت اما بدترین تابستون عمرم بود امسال. غم فوت بابا. نگرانی برای مامان. دلتنگی برای بچه ام که یک ماه آواره ی خونه‌ی پسر عمه و عمه هاش شده بود و غصه ی فوت پسر عموم.

خدا را شکر میکنم که مامانم حالش بهتره. اما به خاطر شرایطی که داشتیم یه ترس لعنتی برای مامانم توی وجودم هست. خدایا مامانم رو به خودت میسپارم. خدایا سایه اش رو بالای سرمون حفظ کن.

خدایا بذار با خیال راحت بدون هیچ ترسی خاطرات بابام رو به یاد بیارم و براش اشک بریزم.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۷/۱۳
الهام پرتو

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی