الفبای ناخوانای احساس

یک قلم، دفتری هزار برگ و یک دنیا حرف، از کجا آغاز کنم که من با تو آغاز شدم ای خدای خوبم.

الفبای ناخوانای احساس

یک قلم، دفتری هزار برگ و یک دنیا حرف، از کجا آغاز کنم که من با تو آغاز شدم ای خدای خوبم.

بعد از اینکه از مرخصی اومدم شرکت پیشنهاد دادم که رسم هرساله‌ی شرکت رو اجرا کنیم و بریم اردو. روز پنجشنبه ساعت 7 صبح قرار گذاشتیم دم ورودی شهر به طرف تفریحگاه مورد نظر . ساعت حدود 7.30 بود که حرکت کردیم به سمت پیر غار. هوای پاک و خنک اول صبح و دیدن مسافرانی که شب رو اونجا گذرونده بودن سرحالمون کرد. آریان که از اول تا آخر سرکیف بود و یکی دو ساعتی زیر درخت یه خواب خوبی رفت. خلاصه اینکه اردوی خوبی بود. عصر بعد از اینکه آش دستپخت من رو خوردیم راه افتادیم به سمت خونه و از اونجایی که فاصله پیر غار تا شهرکرد حدود 35 کیلومتره تا برسیم ساعت 8.30 شب بود. از راه که رسیدیم رفتیم خونه خواهر شوهر و باقیمانده آش رو بردیم برای اونها. توی راه برگشت به پرویز گفتم نظرت چیه فردا بریم اصفهان خونه‌ی خواهرت و اینطوری شد که جمعه ساعت 7.5 صبح حرکت کردیم سمت اصفهان. ساعت 9.30 خونه خواهر شوهر بودیم و البته سوپرایزشون کردیم. حدود یک ساعت بعدش خواهر شوهر کوچیکه هم اومدن و تا آخر شب جمع مون جمع بود. خواهر شوهر اینها موندن و ما برگشتیم شهرکرد. و شنبه صبح دوباره روز از نو و روزی از نو.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۷ ، ۰۹:۴۳
الهام پرتو
عارضم حضورتون که آریان خان ما از اون دسته بچه هایی هست که کولیک (حساسیت به پروتئین گاوی) اونم از نوع شدیدش داره. این موضوع رو از سه ماهگیش متوجه شدیم و از همون موقع رژیم های من شروع شد. ممنوعیت غذای من شامل لبنیات و گوشت گاو و گوساله، انواع بیسکوئیت و شکلات و شیرینی و کیک و هرچی که احتمال داره  شیر یا شیر خشک شاملش شده باشه، دلستر، کنجد و روغنش و ارده و حلواش. حدود یک ماه از رژیم که گذشت و آریان رو بردم پیش دکترش وقتی دید اصلا وزن نگرفته یک نوع شیر مخصوص براش تجویز کرد و رژیم همچنان ادامه داشت تا اینکه یک ماه پیش با گرفتن آزمایش جدید مشخص شد که حساسیت به قوت خودش باقیه و علاوه بر مواد غذایی قبلی از لبنیات گوسفند و انواع آجیل و تخم مرغ و ماهی منع شدم و قرار شد بعد از یک ماه دوباره ببرم آزمایش که اگر خوب نشده باشه شیر مادر رو قطع کنیم و شیر خشک جدید بهش بدیم. از اینکه من توی این مدت دچار استخون درد و ریزش مو و.. شدم بگذریم. ولی من موندم که اگر هرکس دیگه بود با این رژیم سخت باید خیلی لاغر میشد اما من توی وزن دو ماه پیش خودم دارم درجا میزنم. با اینکه عملا صبح تا ساعت 2.5 چیزی به جز چایی نمیخورم. حالا همه‌ی اینها به کنار، این هفته قراره ببرم برای آزمایش جدیدکه آیا اینکه رژیم من ادامه داشته باشه یا شیر مادر قطع بشه که از دیروز عصر تا الان آقااا شیشه رو نمیگیره دیشب هرکار کردیم حتی با شیشه‌ی مدل جدید بهش شیر دادیم ولی نخورد که نخورد. همسر بهم گفت بذار گریه کنه و بهش شیر نده تا گرسنه بشه و بخوره اما وقتی گریه کردنش رو دیدم تاب نیوردم . امروز هم ساعت 10 وقتی زنگ زدم به مامانم گفت شیشه رو نمیگیره خوابش میاد اما چون شیر نخورده نمیخوابه. خلاصه ساعت 11.5 مجبور شدم برم خونه بهش شیر بدم و بیام. خیلی نگرانشم. غذای زیادی که نمیتونه بخوره از خوردن غذای آماده کودک هم که منعه. اگه شیشه رو هم نگیره که از دست میره. نمیدونم باید چیکار کنم. هیچ کدوم از مکمل‌ها رو هم نمیتونه بخوره چون همه اسانس دارن و باعث میشن کولیتش تشدید بشه.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۷ ، ۱۲:۵۰
الهام پرتو

خب بالاخره مرخصی زایمان هم تمام شد و با وجود اینکه حدود دو هفته ی تیر ماه رو شرکت بودم برای ارسال اظهارنامه و تقریبا همه‌ی این شش ماه و اندی رو آنکال بودم ولی بطور رسمی از شنبه کارم رو شروع کردم. صبح روز اول حس بچه مدرسه ای ها رو داشتم که بعد از تعطیلات تابستون دارن میرن مدرسه. و خب قاعدتا مثل همون بچه ها از تمام شدن تعطیلات ناراحت بودم

صبح ها سعی میکنم یواش یواش آماده بشم که حداقل آریان چند دقیقه ‌ای رو بیشتر بخوابه. چون به محض اینکه بغلش میکنم بذارمش توی ماشین بیدار میشه. اما از اونجاییکه جدیدا خیلی ددری شده وقتی میبینه من با لباس بیرونم و یکراست از رختخواب سوار ماشین میشه کلی ذوق میکنه. 

همین الان که دارم در موردش مینویسم دلم براش تنگ شد. هرچند که خیلی بهم وابسته ست و اصلا اجازه نمیده از کنارش تکون بخورم و گاهی بابت این موضوع اعصابم خرد میشه اما وقتی چند ساعتی ازم دوره دلم براش پر میکشه.

صبح که داشتم آماده میشدم که بیام شرکت صدای جیغ و داد میومد و متوجه شدیم یکی از همسایه ها از ساختمانش افتاده و فوت شده. از صداها خیلی اعصابم خرد شد و دل آشوب شدم. الان مامانم زنگ زد که شیشه شیر بچه رو یادت رفته بذاری. گفتم از بس که صبح حالم خراب شد. ایشالا خدا سایه ‌ی همه‌ی مردها رو بالای سر خانواده شون نگه داره.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۷ ، ۰۹:۵۸
الهام پرتو

هفدهم بهمن نود و شش 

صبح زود رفتم خونه مامان که با هم بریم مرکز بهداشت برای چک آپ هفتگی. نزدیک ظهر بود که به بهانه پیاده روی از مرکز بهداشت تا خونه ی سارا که حدود نیم ساعت بود رو رفتیم. هنوز ناهارمون تمام نشده بود که متوجه شدم کیسه آب در حال پاره شدنه. سریع السیر خودم را به مطب ماما همراهم رسوندم و اون هم تایید کرد و گفت زودتر برو آماده شو و برو بیمارستان. من هم که با شوهر خواهر و مامانم رفته بودم دکتر برگشتم خونه سارا و وسایلی که دکتر خواسته بود رو آماده کردیم و بعد هم اومدیم خونه و مدارک پزشکی رو برداشتیم و نگین و مادر شوهرم هم با ما همراه شدند. خلاصه اینکه تا مراحل بستری طی بشه ساعت 6 عصر شد و بعد از تزریق آمپول فشار درد های من شروع شد. از تا ساعت 12 شب که شرایط برای اومدن ماما همراه آماده شد بعد از اون هم که دیگه دردهای وحشتناک و نفس گیر. در حالت عادی بچه می‌بایست تا 3 صبح بدنیا میومد ولی با وجود اینکه دردهای من مداوم بود اما خبری از تولد بچه نبود خلاصه اینکه ساعت 4 صبح به دکتر شیفت زنگ زدن که بیاد و تصمیم بگیره که منو ببرن اتاق عمل یا نه. که دکتر هم گفت اگر زایمان نکرد من ساعت 5.15 میام بالا سرش. وای خدا... برای من که هر دقیقه یک ساعت بود واقعا تحمل یک ساعت و اندی مشکل بود. دیگه نزدیکای ساعت 5 احساس کردم دارم بیهوش میشم. تا اینکه دکتر سر همون ساعتی که گفته بود اومد و گفت زایمان رو با وکیوم انجام میدیم و بعد از گذشت یه لحظه ی خیلی سخت ساعت 5.30 بچه به دنیا اومد. بعد از به دنیا اومدن بچه دکتر گفت که بند ناف جنین خیلی کوتاه بوده و برای همین بدنیا نمیومده و بعدا ماما همراهم گفت که خیر بزرگی از سر هردوتون گذشت. خلاصه اینکه دوران بارداری و زایمان با همه ی سختی هاش گذشت و الان آقا آریان 27 روزه است.  

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۶ ، ۱۰:۱۴
الهام پرتو
عصر دوشنبه ی هفته ی پیش به هوای اینکه پیاده روی کرده باشم رفتم توی بازار و دو سه ساعتی چرخیدم. شب هم با همسر رفتیم منزل مادرم برای عیادت از دایی که دستش شکسته بود. وقتی برگشتیم خونه ساعت حدود 10.5 شب بود که دچار حالت تهوع و دلپیچه شدید شدم . اولش فکر کردم مسمویت غذایی هست اما وقتی رفتم اور‍ژانس بعد از گرفتن نوار حرکتی جنین، گفتن احتمال زایمان زودرس داری و باید بستری بشی. بعد از بستری شدن حدود 15 ساعت یه سرم بهم وصل کردن و بعد از اون هم یه سری آمپول دیگه که باعث شد قند خونم بالا بره و یک روز هم به دلیل قند بالا مرخص نشدم تا اینکه پنجشنبه صبح با رضایت خودم و به شرط اینکه قند خونم را مدام چک کنم مرخص شدم. از پنجشنبه تا امروز 6 دفعه تست قند خون دادم که به جز یک موردش مابقی با مصرف قرص نرمال بوده. ولی توی این چند روز بشدت بی حال و گیجم و فقط میخوابم. الان هم که اومدم سرکار دلم میخواد یه گوشه ای باشه که بتونم بخوابم. از صبح هم که بیدار شدم کمر درد بدی دارم. مامانم زنگ زده و خیلی نگرانه که نکنه وقت زایمانم باشه و من هم که هیچگونه آمادگی ندارم برای این موضوع. دعا کنید که اول اینکه بچه ام صحیح و سالم باشه و دوم اینکه سر وقت خودش که نیمه دوم بهمن ماهه به دنیا بیاد.
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۶ ، ۱۰:۲۵
الهام پرتو
نزدیکای ساعت 12 پنجشنبه وقتی ساعت کاری تمام شد زنگ زدم به همسر که بیاد دنبالم. رفتیم خونه و گفت که مانتوت رو عوض کن تا بریم توی خیابون. سوار ماشین که شدیم دیدم داره میره سمت کمربندی. پرسیدم کجا میری گفت میخوام برم پمپ گاز، که تعطیل بود و دیدم به راه خودش ادامه داد، پمپ گاز بعدی توی جاده ای هست که میخوره به سامان، یکی از شهرهای کنار رودخونه زاینده رود. گفت دارم میبرمت سامان، آخه خیلی وقت بود که ازش خواسته بودم با هم بریم یه گردش پاییزی ولی اصلا موقعیتش پیش نیومده بود. وقتی اینو گفت خوشحال شدم هم از سوپرایزش هم از اینکه داشتیم دو نفری میرفتیم گردش. وقتی رسیدیم اول رفتیم یه باغچه‌ی پذیرایی که توی مسیر پل زمانخان درست کردند و ناهار خوردیم و بعد از اون رفتیم سمت پل هوره که روی رودخونه زاینده رود ساخته شده، و در حد گرفتن چندتا عکس اونجا بودیم و برگشتیم. با اینکه کلا گردش اون روز حدود 4 ساعت بیشتر طول نکشید اما خیلی بهم چسبید. ما توی این دو سال و اندی که با هم هستیم به جز یکی دو دفعه، پیش نیومده بود دو نفری بیرون بریم، و فکر میکنم این دفعه هم دیگه آخرین دفعه ای بود که تونستیم بریم و با اومدن نی‌نی دیگه از گردش دو نفری خبری نخواهد بود. اما اشکال نداره ان‌شاالله بچه مون صحیح و سالم بدنیا بیاد و با اومدنش زندگی‌ام رو خیلی بهتر از قبل کنه.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۶ ، ۱۴:۲۵
الهام پرتو

چهارشنبه شب پیام دادم به خواهر شوهرم که اصفهان هستند و گفتم فردا شب بیاین همینجا که دور هم باشیم که گفت ما ماشین نداریم و نمیتونیم ، شما بیاین. همسر هم زنگ زد به شوهر خواهر کوچیکه اش که موافقین که فردا شب بریم اصفهان که اونها هم مخالفت کردن و کلا اصفهان رفتن و اومدن اصفهانی ها منتفی شد. پنجشنبه ظهر که از سر کار رفتم خونه قصد داشتم یه تدارکاتی ببینم و میوه و آجیل تزئین کنم که دیدم اصلا حسش نیست و گرفتم خوابیدم. سارا هم گفته بود اگر جور بشه ما امسال هم مثل پارسال میایم اونجا چون میگفت پارسال خیلی بهمون خوش گذشت. مادر شوهرم هر سال شب چله کوفته درست میکنه و بچه ها رو دعوت میکنه خونه‌اش. که البته پارسال هم فقط ما بودیم و خواهرشوهر کوچیکه و سارا اینا. عصر سارا زنگ زد که ما خیلی دلمون میخواد بیایم اونجا ولی باید بریم خونه مادربزرگ حسین، و اینطوری شد که فقط خودمون بودیم و خانواده ‌ی خواهرشوهرم. شب بدی نبود، همسر یکم مسخره بازی درآورد و بقیه رو خندوند و خلاصه یلدای خوبی بود. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۶ ، ۱۴:۰۶
الهام پرتو

دیروز عصر عقد پسر خواهر شوهرم که اصفهان هستن دعوت بودیم. ساعت 1.5 رفتم خونه و تا آماده بشیم ساعت 2.5 حرکت کردیم سمت اصفهان. به اتفاق اول رفتیم خونه‌ی خواهرشوهر و بعد از اون رفتیم محضری که مراسم عقد برگزار میشد. اونجا با خانواده‌ی کم جمعیت عروس آشنا شدیم و منتظر موندیم تا عروس و داماد بیایند. توی این فاصله آقایون ما چنان بگو بخند و مسخره بازی براه انداخته بودند که ما به خنده های اونها خنده‌مون گرفته بود. خلاصه این آقایون جلوی فامیل عروس کلی آبرومون رو کم و زیاد کردن. بعد از مراسم عقد همگی خونه‌ی بابای عروس دعوت بودیم. خانوم های فامیل داماد از اول تا موقع شام در حال زدن و رقصیدن بودند و همون تعداد کم فامیل عروس هم در حال تماشا . آخه عروس از یک فامیل مذهبی بود و داماد از یک فامیل بطور کل غیر مذهبی. حالا مشخص نیست که در آینده عروس روی داماد تاثیر بذاره یا برعکس. خلاصه مهمونی ساعت 11.15 تمام و شد و ما هم راهی خونه شدیم. تا برسیم ساعت 12.30 شب بود. منکه تا رسیدم توی 10 دقیقه لباسم رو عوض کردم و داروهام رو خوردم و خوابیدم و تا صبح بیهوش شدم. اما با این حال اول صبح و بعد از ناهار با چشم باز خواب بودم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۶ ، ۱۴:۱۳
الهام پرتو
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۲ آذر ۹۶ ، ۱۵:۱۲
الهام پرتو
چند روزی که  کپسول سفالکسین میخوردم، عفونت نافم بهتر بود ولی کماکان اطرافش خارش داشت. آخرین کپسول رو که خوردم دوباره ترشحات هم شروع شد. علاوه بر این کل بدنم هم خارش پیدا کرده. دیروز پیش دو تا دکتر رفتم، یکی برای خارش کل بدنم و یکی هم برای عفونت نافم. اولی قرص حساسیت برام تجویز کرد و یک آزمایش برای چک آپ کبدم نوشت و دومی هم چند نوع پماد و دوباره کپسول سفالکسین. با اینکه قرص سیتریزن رو سر شب خوردم ولی همچنان تاثیر خواب‌آوریش توی بدنم هست اما نمیدونم چرا روی خارش بدنم تاثیری نداشته. توی مواقعی که جایی هستی که نمیتونی بخوابی و از خواب کلافه‌ای هر یک دقیقه به اندازه یک ساعت طول میکشه. این روزها هم اینقدر صبح ها دیر اومدم و بعدازظهرها زود رفتم خونه که دیگه خجالت میکشم مرخصی ساعتی بگیرم.
دیروز و پریروز بالاخره مامانم موفق شد که من رو راضی کنه بریم و برای بچه خرید کنیم. سارا هم این دو روز پارسا رو گذاشت پیش مادرشوهرش و باهامون اومد. واقعا خوب شد که سارا اومد وگرنه من اصلا نمیدونستم چی باید بخرم . نمیدونم چرا یه مدته حوصله‌ی بیرون رفتن و خرید کردن رو ندارم. الان چند وقته میخوام برم یه سری لباس گرم و ضروری برای خودم بخرم اما اصلا حس و حالش نیست. آرایشگاه رفتن که دیگه مصیبت عظمی ست. هر سری خودم رو گول میزنم و به روز دیگه موکول میکنم تا اینکه یه مناسبتی پیش بیاد و منو برای انجام کارهام به هول و ولا بندازه.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۶ ، ۱۳:۳۴
الهام پرتو