الفبای ناخوانای احساس

یک قلم، دفتری هزار برگ و یک دنیا حرف، از کجا آغاز کنم که من با تو آغاز شدم ای خدای خوبم.

الفبای ناخوانای احساس

یک قلم، دفتری هزار برگ و یک دنیا حرف، از کجا آغاز کنم که من با تو آغاز شدم ای خدای خوبم.

۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

شما تا چه حد به شانس و اقبال اعتقاد دارید؟

من خودم که خیلی زیاد، البته به تازگی اعتقادم زیاد شده، از زمانی که  خیلی ها رو دیدم که با شرایط مساوی یا حتی کمتر از من وضعیت خیلی مطلوب‌تری از هر لحاظ نسبت به من پیدا کردن به این نتیجه رسیدم که عامل اون چیزی غیر از شانس نمیتونسته باشه. نه اینکه بگم دارم حسادت میکنم، نه اصلا، خدا را شکر هیچ وقت شرایط خوب کسی باعث نشده که به چشم حسد بهش نگاه کنم و یا مثل بعضی از آدما که وقتی کسی در شرایط خوبی قرار داره از هر فرصتی استفاده میکنن که اون شخص رو به زمین بکوبونن، نیستم و نخواهم بود. فقط ذهنم گاهی مثل الان درگیره که من چرا اینقدر کم شانسم؟ چرا حتی توی چیزهایی که داشتنش حق طبیعیه منه هم این کم شانسی ام اینقدر نمود پیدا کرده؟ چرا به هر سمتی که میرم حالا چه شغلی چه اقتصادی چه عاطفی به بن‌بست میخورم؟

به نظر شما چرا؟

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۰۱
الهام پرتو

گر صبر کنی زغوره حلوا سازی
شاید یکی از علتهای صبر زیادم توی زندگی تکرار همیشگی این بیت شعر هست که از بچگی توی ذهنم مونده. یادم میاد اولین دفعه ای که این ضرب المثل رو شنیدم اصلا شاید متوجه معنی لغوی اون نشدم با خودم فکر کردم مگه میشه با غوره‌ی ترش حلوای شیرین درست کرد یعنی امکان داره صبر یک همچین معجزه‌ای بکنه؟ و این شد جرقه ای برای اینکه به کلمه‌ی صبر توی زندگی اعتماد کنم. خیلی جاها و خیلی وقتها بیشتر از حد ظرفیتم صبر کردم اون قدر که خیلی ها انگشت به دهن گرفتن که مگه یه دختر چقدر میتونه صبر و تحمل داشته باشه. چند وقت پیش یه اس ام اس اومده بود به این مضمون که از گیرنده‌ی پیام مشخصه‌ی بارز شخص رو میپرسید  . وقتی این پیام رو برای دوستانم فرستادم اکثرا به صبر زیاد من اشاره کردن. خب راستش الان دارم به این فکر میکنم که اینهمه توی زندگی صبر پیشه کردم آیا تا الان غوره ‌ای هم حلوا شده اگه شده چرا اینقدر شیرین نبوده که به چشم بیاد که متوجه بشم این شیرینی معجزه‌ی تمام صبری ست که توی زندگی داشتم.

اصلا قصدم از این حرفها ناله کردن و ناشکری نیست. ولی میخوام بدونم که این آموزه ها  برای دلخوش کردن ما بوده و یا قراره بالاخره ثمری هم داشته باشه؟ چون واقعا بعضی جاها داشتن صبر خیلی سخته خیلی سخت.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۱۸
الهام پرتو
حدود چند هفته ای هست که یکی از خاله ها حال روحی مساعدی نداره. از اونجایی که دکتر براش تجویز کرده که توی خونه نمونه یکی از برنامه‌های اکثر این روزهای ما شده بردن خاله به پارک های سطح شهر. خب این قضیه روزهای اول برای ما دلچسب و البته داوطلب هم برای شرکت در این برنامه زیاد بود. ولی الان بعد از گذشت یکی دو هفته اسم پارک که میاد هر کسی یه اعتراضی میکنه. که ای بابا خسته شدیم از بس رفتیم پارک ، حالا نمیشه برنامه عوض بشه و از این دست اعتراض ها. من یکی که کلا برای عصرها نمیتونم برای خودم  برنامه بذارم چون میدونم وقتی رفتم خونه حتما برنامه‌ ای در جهت درمان روحیه‌ی خاله ریخته شده. مثلا عصر میرم خونه و تصمیم میگیرم که بخوابم تازه چشمم گرم شده که تلفن بصدا درمیاد که امروز کجا بریم؟ مامان عزیز هم از طرف خودش و من قرار میذاره هرچی هم که با ایما و اشاره میگم من نمیام کار خودش رو انجام میده. خب منم هم توی رودروایسی و هم دلسوزی که به من نیاز دارن طبق برنامه عمل میکنم. جالبی قضیه اینجاست که آخر دست همه‌ هم توی برنامه شرکت میکنن.
دیشب داشتم به این مطلب فکر میکردم که درسته سر زبونی یه اعتراضاتی هم برای خستگی از تکرار برنامه ها میکنیم ولی واقعا خدا را شکر که اینقدر مهر همدیگه به دلهامون هست که برای خوب شدن هرکدوم که مشکل جسمی و یا روحی داره از خیلی کارها و برنامه‌های خودمون بزنیم و در کنارش باشیم. و خدا را شکر اینقدر دلهامون بزرگ هست که از هیچکدوم انتظار جبران نداریم و برای همدیگه دفتر حساب درست نکردیم.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۴۶
الهام پرتو
امروز رفته بودم توی یکی از ادارات پیش یه آشنای قدیمی. همون موقع یکی از همکاران ایشون اومدند و بعد از کمی صحبت رفتند. بعد از رفتن اون فرد بحث سر این موضوع شد که بعضی آدم‌ها خیلی نامرد هستن. چون در جلد دوست به آدم نزدیک میشن غافل از اینکه از دشمن هم بدتر هستن. با باز شدن این بحث من به فکر فرو رفتم که واقعا آدم بیشترین ضربه های زندگیش رو از کسانی میخوره که خیلی بهشون اعتماد کرده. وگرنه اونایی که دشمن هستن که از اسمشون مشخصه.
واقعیتش من خودم از اون دسته آدم‌هایی هستم که خیلی اهل دوست و رفیق بازی نبودم. از بچگی و دوران مدرسه خیلی از همسن‌ و سالهای خودم رو میدیدم که چقدر با دوستانشون رفت و آمد میکنن ولی دوستان من ختم میشدند به بچه های همسایه که اونها هم تقریبا فامیل بودند. خلاصه میخوام بگم که از اول بلد نبودم که چه طوری با کسی دوست بشم بلد نبودم برم خونه‌ی دوستانم. بلد نبودم دوستانم رو خونه مون دعوت کنم. بزرگتر که شدم و به زعم خودم مستقل، باز هم نتونستم یه دوست صمیمی و ماندگار پیدا کنم. ولی با وجود اینکه دوستان زیادی نداشتم از همون دوستان مقطعی هم ضربه خوردم. دوستانی بودند که واقعا به چشم یک خواهر بهشون نگاه میکردم. چقدر که دستشون رو گرفتم چقدر که هرجا نمیتونستن از خودشون دفاع کنند ازشون طرفداری کردم و .... ولی بعد از مدتی چشم باز کردم دیدم که من رو چطوری دور زدن چطوری به من دروغ گفتن فقط برای اینکه تنها توی این دوستی به خودشون فکر میکردند و به منافعشون.
نمیدونم اشکال کار کجاست ولی این رو میدونم که پیدا کردن دوست خیلی سخته.
دوستی که جواب خواهرانه‌هایت را خواهرانه بده. دوستی که همون قدر که به فکرش هستی به فکرت باشه، و دوستی که از پشت بهت خنجر نزنه.
پ . ن : قدر دوستان خوبتان را بدانید
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۰۲
الهام پرتو