الفبای ناخوانای احساس

یک قلم، دفتری هزار برگ و یک دنیا حرف، از کجا آغاز کنم که من با تو آغاز شدم ای خدای خوبم.

الفبای ناخوانای احساس

یک قلم، دفتری هزار برگ و یک دنیا حرف، از کجا آغاز کنم که من با تو آغاز شدم ای خدای خوبم.

۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

چند روز پیش بعد از مدتها اومدم و مطلبی گذاشتم که پر بود از حس های بد اون روزم. اون روز از صبح حال خوبی نداشتم بدون اینکه دلیلش رو بدونم بی حوصله بودم و دلم گریه میخواست. تا اینکه ساعت 3 بعدازظهر باخبر شدم که خاله ام به همراه خاله ی دیگه ام و دخترهای اون که یکی 17 ساله و اون یکی 12 ساله بودن توی جاده اصفهان تصادف کردن و دختر کوچیکه در دم فوت شده. واااای که چه خبر بدی بود. وااای که چه صحنه ی بدی بود سپردن زهرای کوچیک به دل خاک وااای که سخت بود و هست دیدن چهره ی کبود و زخمی شده مامان زهرا که برای بچه اش بیقراری میکرد. خدایا مصلحتت رو شکر آخه چرا با خاله ی من اینکار رو کردی چرا عزیزش رو گرفتی چرا جشن عروسی پسر خاله ام رو به عزای دختر خاله ام تبدیل کردی. خدایا آخه حکمتت چی بوده ای خدا. زهرا خیلی عزیر بود زهرا خیلی مهربون و دلسوز بود زهرا خیلی زرنگ بود زهرا خیلی قشنگ بود. آخه چرا؟
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۴۱
الهام پرتو