الفبای ناخوانای احساس

یک قلم، دفتری هزار برگ و یک دنیا حرف، از کجا آغاز کنم که من با تو آغاز شدم ای خدای خوبم.

الفبای ناخوانای احساس

یک قلم، دفتری هزار برگ و یک دنیا حرف، از کجا آغاز کنم که من با تو آغاز شدم ای خدای خوبم.

۳ مطلب در دی ۱۳۹۶ ثبت شده است

عصر دوشنبه ی هفته ی پیش به هوای اینکه پیاده روی کرده باشم رفتم توی بازار و دو سه ساعتی چرخیدم. شب هم با همسر رفتیم منزل مادرم برای عیادت از دایی که دستش شکسته بود. وقتی برگشتیم خونه ساعت حدود 10.5 شب بود که دچار حالت تهوع و دلپیچه شدید شدم . اولش فکر کردم مسمویت غذایی هست اما وقتی رفتم اور‍ژانس بعد از گرفتن نوار حرکتی جنین، گفتن احتمال زایمان زودرس داری و باید بستری بشی. بعد از بستری شدن حدود 15 ساعت یه سرم بهم وصل کردن و بعد از اون هم یه سری آمپول دیگه که باعث شد قند خونم بالا بره و یک روز هم به دلیل قند بالا مرخص نشدم تا اینکه پنجشنبه صبح با رضایت خودم و به شرط اینکه قند خونم را مدام چک کنم مرخص شدم. از پنجشنبه تا امروز 6 دفعه تست قند خون دادم که به جز یک موردش مابقی با مصرف قرص نرمال بوده. ولی توی این چند روز بشدت بی حال و گیجم و فقط میخوابم. الان هم که اومدم سرکار دلم میخواد یه گوشه ای باشه که بتونم بخوابم. از صبح هم که بیدار شدم کمر درد بدی دارم. مامانم زنگ زده و خیلی نگرانه که نکنه وقت زایمانم باشه و من هم که هیچگونه آمادگی ندارم برای این موضوع. دعا کنید که اول اینکه بچه ام صحیح و سالم باشه و دوم اینکه سر وقت خودش که نیمه دوم بهمن ماهه به دنیا بیاد.
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۶ ، ۱۰:۲۵
الهام پرتو
نزدیکای ساعت 12 پنجشنبه وقتی ساعت کاری تمام شد زنگ زدم به همسر که بیاد دنبالم. رفتیم خونه و گفت که مانتوت رو عوض کن تا بریم توی خیابون. سوار ماشین که شدیم دیدم داره میره سمت کمربندی. پرسیدم کجا میری گفت میخوام برم پمپ گاز، که تعطیل بود و دیدم به راه خودش ادامه داد، پمپ گاز بعدی توی جاده ای هست که میخوره به سامان، یکی از شهرهای کنار رودخونه زاینده رود. گفت دارم میبرمت سامان، آخه خیلی وقت بود که ازش خواسته بودم با هم بریم یه گردش پاییزی ولی اصلا موقعیتش پیش نیومده بود. وقتی اینو گفت خوشحال شدم هم از سوپرایزش هم از اینکه داشتیم دو نفری میرفتیم گردش. وقتی رسیدیم اول رفتیم یه باغچه‌ی پذیرایی که توی مسیر پل زمانخان درست کردند و ناهار خوردیم و بعد از اون رفتیم سمت پل هوره که روی رودخونه زاینده رود ساخته شده، و در حد گرفتن چندتا عکس اونجا بودیم و برگشتیم. با اینکه کلا گردش اون روز حدود 4 ساعت بیشتر طول نکشید اما خیلی بهم چسبید. ما توی این دو سال و اندی که با هم هستیم به جز یکی دو دفعه، پیش نیومده بود دو نفری بیرون بریم، و فکر میکنم این دفعه هم دیگه آخرین دفعه ای بود که تونستیم بریم و با اومدن نی‌نی دیگه از گردش دو نفری خبری نخواهد بود. اما اشکال نداره ان‌شاالله بچه مون صحیح و سالم بدنیا بیاد و با اومدنش زندگی‌ام رو خیلی بهتر از قبل کنه.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۶ ، ۱۴:۲۵
الهام پرتو

چهارشنبه شب پیام دادم به خواهر شوهرم که اصفهان هستند و گفتم فردا شب بیاین همینجا که دور هم باشیم که گفت ما ماشین نداریم و نمیتونیم ، شما بیاین. همسر هم زنگ زد به شوهر خواهر کوچیکه اش که موافقین که فردا شب بریم اصفهان که اونها هم مخالفت کردن و کلا اصفهان رفتن و اومدن اصفهانی ها منتفی شد. پنجشنبه ظهر که از سر کار رفتم خونه قصد داشتم یه تدارکاتی ببینم و میوه و آجیل تزئین کنم که دیدم اصلا حسش نیست و گرفتم خوابیدم. سارا هم گفته بود اگر جور بشه ما امسال هم مثل پارسال میایم اونجا چون میگفت پارسال خیلی بهمون خوش گذشت. مادر شوهرم هر سال شب چله کوفته درست میکنه و بچه ها رو دعوت میکنه خونه‌اش. که البته پارسال هم فقط ما بودیم و خواهرشوهر کوچیکه و سارا اینا. عصر سارا زنگ زد که ما خیلی دلمون میخواد بیایم اونجا ولی باید بریم خونه مادربزرگ حسین، و اینطوری شد که فقط خودمون بودیم و خانواده ‌ی خواهرشوهرم. شب بدی نبود، همسر یکم مسخره بازی درآورد و بقیه رو خندوند و خلاصه یلدای خوبی بود. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۶ ، ۱۴:۰۶
الهام پرتو