الفبای ناخوانای احساس

یک قلم، دفتری هزار برگ و یک دنیا حرف، از کجا آغاز کنم که من با تو آغاز شدم ای خدای خوبم.

الفبای ناخوانای احساس

یک قلم، دفتری هزار برگ و یک دنیا حرف، از کجا آغاز کنم که من با تو آغاز شدم ای خدای خوبم.

۵ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است

دیروز عصر عقد پسر خواهر شوهرم که اصفهان هستن دعوت بودیم. ساعت 1.5 رفتم خونه و تا آماده بشیم ساعت 2.5 حرکت کردیم سمت اصفهان. به اتفاق اول رفتیم خونه‌ی خواهرشوهر و بعد از اون رفتیم محضری که مراسم عقد برگزار میشد. اونجا با خانواده‌ی کم جمعیت عروس آشنا شدیم و منتظر موندیم تا عروس و داماد بیایند. توی این فاصله آقایون ما چنان بگو بخند و مسخره بازی براه انداخته بودند که ما به خنده های اونها خنده‌مون گرفته بود. خلاصه این آقایون جلوی فامیل عروس کلی آبرومون رو کم و زیاد کردن. بعد از مراسم عقد همگی خونه‌ی بابای عروس دعوت بودیم. خانوم های فامیل داماد از اول تا موقع شام در حال زدن و رقصیدن بودند و همون تعداد کم فامیل عروس هم در حال تماشا . آخه عروس از یک فامیل مذهبی بود و داماد از یک فامیل بطور کل غیر مذهبی. حالا مشخص نیست که در آینده عروس روی داماد تاثیر بذاره یا برعکس. خلاصه مهمونی ساعت 11.15 تمام و شد و ما هم راهی خونه شدیم. تا برسیم ساعت 12.30 شب بود. منکه تا رسیدم توی 10 دقیقه لباسم رو عوض کردم و داروهام رو خوردم و خوابیدم و تا صبح بیهوش شدم. اما با این حال اول صبح و بعد از ناهار با چشم باز خواب بودم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۶ ، ۱۴:۱۳
الهام پرتو
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۲ آذر ۹۶ ، ۱۵:۱۲
الهام پرتو
چند روزی که  کپسول سفالکسین میخوردم، عفونت نافم بهتر بود ولی کماکان اطرافش خارش داشت. آخرین کپسول رو که خوردم دوباره ترشحات هم شروع شد. علاوه بر این کل بدنم هم خارش پیدا کرده. دیروز پیش دو تا دکتر رفتم، یکی برای خارش کل بدنم و یکی هم برای عفونت نافم. اولی قرص حساسیت برام تجویز کرد و یک آزمایش برای چک آپ کبدم نوشت و دومی هم چند نوع پماد و دوباره کپسول سفالکسین. با اینکه قرص سیتریزن رو سر شب خوردم ولی همچنان تاثیر خواب‌آوریش توی بدنم هست اما نمیدونم چرا روی خارش بدنم تاثیری نداشته. توی مواقعی که جایی هستی که نمیتونی بخوابی و از خواب کلافه‌ای هر یک دقیقه به اندازه یک ساعت طول میکشه. این روزها هم اینقدر صبح ها دیر اومدم و بعدازظهرها زود رفتم خونه که دیگه خجالت میکشم مرخصی ساعتی بگیرم.
دیروز و پریروز بالاخره مامانم موفق شد که من رو راضی کنه بریم و برای بچه خرید کنیم. سارا هم این دو روز پارسا رو گذاشت پیش مادرشوهرش و باهامون اومد. واقعا خوب شد که سارا اومد وگرنه من اصلا نمیدونستم چی باید بخرم . نمیدونم چرا یه مدته حوصله‌ی بیرون رفتن و خرید کردن رو ندارم. الان چند وقته میخوام برم یه سری لباس گرم و ضروری برای خودم بخرم اما اصلا حس و حالش نیست. آرایشگاه رفتن که دیگه مصیبت عظمی ست. هر سری خودم رو گول میزنم و به روز دیگه موکول میکنم تا اینکه یه مناسبتی پیش بیاد و منو برای انجام کارهام به هول و ولا بندازه.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۶ ، ۱۳:۳۴
الهام پرتو

گاهی وقت‌ها یه اختلالاتی توی سلامتی آدم رخ میده که بدجور آدم رو غافلگیر میکنه. چند روزی بود بطور وحشتناک خارش شدیدی توی نافم ایجاد شده بود. اوایل فکر میکردم باید یه چیز عادی باشه و خود بخود خوب بشه. اما بعد از چند روز متوجه شدم که به جز خارش ترشحاتی هم از نافم خارج میشه و همین قضیه نگرانم کرد و مجبور شدم برم دکتر که برام آنتی بیوتیک و سونوگرافی نوشت. یکی دو روز رفتن به سونوگرافی رو به تاخیر انداختم ولی امروز وقتی دیدم اوضاعم بدتر شده  ساعت 9 صبح رفتم یه مرکز سونوگرافی وقتی دفترچه رو دادم به منشی گفت که سقف پذیرش بیمه مون برای امروز تمام شده و باید هزینه‌ی آزاد پرداخت کنی، با تعجب پرسیدم یعنی چه سقفش تمام شده؟ گفت یعنی روزانه تعداد محدودی با بیمه ویزیت میشن. منم زیر لب غرولند کردم و اومدم بیرون. خب مگه نه اینکه هر جایی با یک بیمه قرارداد داره باید هر تعدادی رو که مراجعه میکنن ویزیت کنه؟ پس این مسخره بازی دیگه چیه؟ خیلی عصبانی شدم از این قانون های من درآوردی و اومدم جای دیگه نوبت گرفتم و سونو رو انجام دادم. دکتر گفت توده ای دیده نمیشه اما نافت عفونت کرده. آخه مگه ناف هم عفونت میکنه؟ بخدا پدرم دراومده این چند روز سوزش و خارش بدی داره. تصمیم گرفتم آنتی بیوتیک ها رو تمام کنم اگر بهتر نشدم دوباره برم دکتر

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۶ ، ۱۶:۰۵
الهام پرتو

اواخر هفته‌ی پیش وضعیت مرغداری بحرانی شد و همسر مجبور شد حدود 72 ساعت دائما اونجا بمونه. از اونجاییکه مسافت هم زیاد بود من هم نمیتونستم برم بهش سر بزنم و برای اولین بار حدود 3 روز همسر رو ندیدم. اعتراف میکنم که دلم براش خیلی تنگ شد. اما مطمئنم اگر این دوری قبل تر ها پیش میومد اصلا نمیتونستم طاقت بیارم چون اون وقت ها من آدمی بودم که وقتی از سر کار برمیگشتم خونه و ماشین همسر رو دم در میدیدم از خوشحالی بال درمیآوردم اما حالا چی.... بگذریم.

چهارشنبه از صبح احساس میکردم اصلا حالم خوب نیست. تمام بدنم درد میکرد و نمیتونستم بشینم برای همین ظهر مرخصی گرفتم و یکراست رفتم خونه مامانم و تمام بعدازظهر رو خوابیدم. ندا و بچه هاش هم اونجا بودن و چون شوهرش شب کار بود شب رو میموندن و منم چون همسر نبود برای دومین دفعه بعد از ازدواج موندم خونه‌ی مامانم. نمیدونم چه حکمتی هست که آدم بعد از 100 سال هم که از خونه پدری بره باز هم وقتی برمیگرده اونجا احساس غریبی نمیکنه

روز پنجشنبه وقتی داشتیم توی گروه فامیل شوهر چت میکردیم، متوجه شدم که سه شنبه شب دختر خواهر شوهرم توی راه برگشت به خونه یه ماشین سر میخوره و  به ماشینش که کنار اتوبان پارک بوده میخوره و  چون خودش پشت فرمون بوده یکم دچار آسیب دیدگی میشه. همین موضوع بهانه ای شد که جمعه ظهر ما و خواهر شوهر دیگه ام بریم اصفهان خونه‌ی خواهر شوهر برای عیادت دخترش. این طور که تعریف میکرد واقعا خیلی به خیر گذشته بود چون ارغوان میگفت از توی آینه دیدم که اون ماشین چطوری منحرف شد و اول خورد توی گاردریل و بعد اومد سمت ماشین من، برای همین دستم رو جلوی صورتم گرفتم و دراز کشیدم روی صندلی، ولی با این حال یکی ار دندونای جلوییش شکسته بود و لبش هم پاره شده بود. اما باز هم خدا را شکر که اتفاق بدتری نیوفتاد.

ظهر تا عصر اصفهان بودیم و چون همسر باید میرفت مرغداری، همون عصر برگشتیم سمت خونه و من به همسر گفتم منو ببره خونه خواهرم ، که البته با کمی غرولند که خودت با ماشین خودت برو و من عجله دارم  منو برد خونه سارا و آخر شب اومد دنبالم.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۶ ، ۱۶:۰۰
الهام پرتو