الفبای ناخوانای احساس

یک قلم، دفتری هزار برگ و یک دنیا حرف، از کجا آغاز کنم که من با تو آغاز شدم ای خدای خوبم.

الفبای ناخوانای احساس

یک قلم، دفتری هزار برگ و یک دنیا حرف، از کجا آغاز کنم که من با تو آغاز شدم ای خدای خوبم.

۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۹ ثبت شده است

دیروز صبح به اتفاق خاله ها و دایی هام رفتیم گردش بهارانه. از اون گردش های کوه و صحرایی که امسال با توجه به شیوع کرونا و مناسب نبودن آب و هوا خیلی دیرتر از هر سال رفتیم. همه جا سبز و قشنگ بود اما نه به تازگی و طراوت همیشگیش. اون محلی که قرار گذاشته بودیم بریم رو سالهای قبل هم رفته بودیم. دفعه اول که رفتیم کنار رودخونه درخت بود و جای باصفایی برای نشستن. پارسال که رفتیم خیلی از درخت ها رو بریده بودن و یکی دوتا درخت مونده بود که زیر یکی از درخت ها نشستیم. امسال که رفتیم هرچی درخت بود بریده بودن و به ناچار رفتیم توی دامنه کوه زیر برق افتاب نشستیم. منظره قشنگ بود صدای شرشر آب دلپذیر بود اما افتاب یه مقدار اذیت کننده بود.وقتی رسیدیم خونه با تن و بدن خسته و کوفته خوابیدیم و صبح با بدن خسته تر و سردرد از خواب بیدار شدیم. ولی اشکال نداره خستگیش فوقش یکی دو روز طول بکشه اما خاطرات با هم بودنمون همیشگی و موندگاره.

پی نوشت: دیروز آریان توی اون زمین نامسطح و سنگی فقط راه رفت و کنار آب و گاها توی آب بازی کرد. بچه ام انقدر ذوق طبیعت رو داشت که وقت خوابش با اینکه چشماش از خواب کوچیک شده بود ولی مقاومت کرد و نخوابید. و همینکه نشست توی ماشین بیهوش شد. شب توی خواب سرفه میکرد، امیدوارم سرما نخورده باشه.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۹:۵۴
الهام پرتو