این روزها دوباره فکرمون درگیر شیوع مجدد کروناست. حدود سه هفته ست عروس خواهرشوهرم از آمریکا اومده ایران سر بزنه هفتهی دوم خودش و پسرش مریض شدن و کل خانواده ی خواهر شوهرم رو درگیر کردن. از اونجایی که دیروز قرار بود بره آبادان پیش خانواده اش و هفته بعد هم برمیگرده آمریکا روز پنجشنبه و جمعه همگی خونهی ما جمع بودن و گفتن ما دیگه دوره رو رد کردیم و خوب شدیم. ولی از دیروز خود خواهر شوهرم که میگفت من قصر در رفتم هم به شدت مریض شده، الان بهش زنگ زدم وقتی صدای بی حالش رو شنیدم تمام استخونای بدنم درد گرفته. احساس مریضی بهم دست داده. من ناراحتیم برای خودم نیست، از مریضی آریان و مامانم میترسم. امیدوارم به خیر بگذره. هر چند همون پنجشنبه شب خواهرشوهر کوچیکه این جمله رو گفت و آخر شب همسرش به خاطر شرایط قلبیش بیمارستانی شد و یکی دو روز هم بستری بود. من نمیدونم کی میشه که خیالمون راحت باشه از اینکه دور هم جمع بشیم. دو سال و نیمه که کلا به خاطر این وضعیت همه از هم بریدن اگه یه شرایط این شکلی هم پیش بیاد باید با ترس و لرز و کلی حرف و حدیث باشه. خدایا افسردگی گرفتیم ها نمیشه یه جوری بشه کلا برگردیم به شرایط قبل؟ نه مریضی باشه نه ترس از بغل کردن و بوسیدن اطرافیانت باشه نه تمام این شرایطی که کرونا بوجود آورد؟ خدایا تو بخوای میشه ها. اگه تو بخوای میتونی کاری کنی بلایای طبیعی و غیر طبیعی نباشه، غم نباشه، مرگ بی موقع آدم ها نباشه، ظالمانی که مسبب خیلی از شرایط الان ما هستند نباشن. خدایا تو فقط خیر و خوبی برامون بخواه دیگه همه چیز حله.