الفبای ناخوانای احساس

یک قلم، دفتری هزار برگ و یک دنیا حرف، از کجا آغاز کنم که من با تو آغاز شدم ای خدای خوبم.

الفبای ناخوانای احساس

یک قلم، دفتری هزار برگ و یک دنیا حرف، از کجا آغاز کنم که من با تو آغاز شدم ای خدای خوبم.

۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

حدود یک سال پیش، همسر تصمیم گرفت به جز شغل خودش یه کار جدید شروع کنه، برای همین با شراکت خواهرزاده اش یک مرغداری اجاره کردن و با بردن مقداری سرمایه شروع بکار کردن. در ابتدای کار بعلت اینکه مرغداری مذکور هیچ امکاناتی نداشت مجبور شدن همه‌ی سرمایه خودشون رو صرف تجهیز کردن محل کنند. دوره ی اول هم با توجه به تبلیغ های خواهرزاده همسر(آرمان) جوجه بلدرچین خریداری کردند و پرورش دادند. از زحمت و دردسرهایی که به خاطر بی تجربگی  داشتن که بگذریم، بازار خیلی خیلی بد بلدرچین توی استان ما باعث شد که کل سرمایه هدر بره. دفعه ی بعد تصمیم گرفتند که مرغ پرورش بدهند ولی از اونجایی که محل مرغداری خیلی هزینه بر بود مرغ هم سودی عایدشون نکرد و مجبور شدن یه مرغداری مجهزتر اجاره کنند، الان بعد از گذشت 4دوره پرورش مرغ و بدست آوردن تجربه ،هنوز هم به سوددهی نرسیدن. امروز حساب کتاب دوره ای که چند روز پیش تمام شد رو انجام دادیم . از فروش این دوره فقط تونستیم بدهی های عمده رو پرداخت کنیم و سود که هیچ، هرجور حساب میکنیم مقداری هم بدهکار میمونیم. این دوره به جز اینکه همسر کلا شغل اصلی رو رها کرد و همه وقتش رو صرف مرغداری کرد، یه جورایی جلوی آرمان و همسرش حیثیتی محسوب میشد، چون دوره های قبل آرمان بی حساب کتاب جلو میرفت و بیش از اندازه همسر و بچه ها ش رو میبرد مرغداری که از اونجایی که مرغ به بیماری خیلی حساسه ، آخر دوره مرغ مریض میشد و کلی تلفات میداد. برای همین همسر این دوره اختیار کامل رو بدست گرفت و اجازه رفت و آمدهای متفرقه رو به کسی نداد و کلی هم تلاش کرد که مرغ به تلفات نیوفته ولی با این همه نشد که نشد. من خیلی امیدوار بودم که حتما به سوددهی میرسیم و حالا که نشده خیلی بهم ریخته و ناراحتم. از یک طرف دشمن شاد شدیم و از طرف دیگه همسرم کل تابستون رو برای کار اصلی خودش از دست داده. با این وضعیت اصلا نمیدونیم ادامه‌ی این کار و شراکت خوبه یا نه.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۶ ، ۱۲:۴۹
الهام پرتو

از بعد از ازدواج خیلی کم پیش اومده که بریم تفریح و گردش و یا مسافرت. نه اینکه همسر یا من اهلش نباشیم نه، ولی شرایطش خیلی پیش نیومده. پنجشنبه ظهر که از سر کار رفتم خونه، نگین به باباش گفت که فردا صبح میخواد با مادربزرگش بروند اصفهان خونه‌ی عمه بزرگه‌اش. منم به آقای همسر پیشنهاد دادم چطوره شب خودمون ببریمشون و فردا برگردیم. پنجشنبه شب رو اصفهان بودیم و از اونجایی که قرار بود جمعه شب یه مقداری از مرغ‌ها به فروش برسه، عصر جمعه خودمون دوتایی برگشتیم خونه. شب هم چون تنها بودم تا وقت برگشتن همسر رفتم خونه‌ی مامانم. هفته ای که گذشت از نظر جسمی خیلی سرحال نبودم و معده ام به شدت اذیتم می‌کرد. اضافه وزنم هم که دیگه بدجوری روی اعصابمه. اینقدر که با اینکه خونه مون کلی به نظافت احتیاج داره ولی اصلا اعصاب و حوصله‌ی کار کردن ندارم. توی شرکت با دیدن کارهای تلمبار شده و توی خونه از دیدن خونه‌ی کثیف دچار عذاب شدم. کاش یا زیزی گولو میومد یا غول چراغ جادو و همه‌ی کارهای منو انجام میداد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۶ ، ۱۴:۳۹
الهام پرتو

یکی از معایب ازدواج این هست که دیگه اختیار زمانی که به خودت اختصاص میدی دست خودت نیست. دیروز عصر دختر خاله ام یک دور همی زنونه راه انداخته بود. خاله ها و دو تا عروس خاله و من و خواهرام و دو تا از دوستان.  خب از اونجاییکه کلا در سیستم خانواده ما مهمونی‌ها دیر موقع شروع میشه ، ساعت 6 شروع مهمونی بود و تا یکم صحبت کردیم و عصرانه خوردیم ساعت 8.30 بود و من باید برمیگشتم خونه. چون آقای همسر قبل از اینکه برم مهمونی میپرسید کی برمیگردی،برای همین با وجودی که دلم میخواست توی تولدبازی دختر خاله ام شرکت داشته باشم اما ترجیح دادم که زودتر برگردم . مخصوصا اینکه مادر شوهرم هم مهمان داشت و حتما دیر رفتن من حرف و حدیث خودش رو بدنبال داشت. میدونید؟ شاید من با حفظ تعادل به هر دو تا مهمونی رسیدم اما انگار یه چیزی ته ذهنم منو اذیت میکنه و اون اینکه آزاد نیستم. شاید اگر همسرم هم روی ساعت برگشتنم حساس نبود من خودم همون ساعت برمیگشتم اما تفاوتش این بود که من با رضایت کامل برگشتم خونه نه به خاطر دور بودن از عواقب دیر برگشتن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۶ ، ۱۰:۰۶
الهام پرتو
خوب یادمه که اولین وبلاگم رو سال 86 ساختم. اولش با یه سری متن های ادبی شروع کردم ولی یه مقدار که گذشت بیشتر دلم میخواست روزانه هام رو بنویسم از اینکه مثلا فلان روز کجا رفتم و فلان وقت چه حسی داشتم نوشتم. کلا هدفم از نوشتن توی اون روزها داشتن یه دفتر خاطرات بود. اینکه یه روز بیام و بخونم که توی یه تاریخ خاص حال و هوام چی بوده. الان  آرشیو مطالب وبلاگ قدیمی رو که میخونم به این نتیجه میرسم که واقعا زندگی آدم چقدر نشیب و فراز داره که بعد از گذشت چند سال شاید تعداد محدودی از اون اتفاق ها توی ذهن بمونه. برای همین تصمیم گرفتم تا جایی که میشه دوباره روزانه نویسی هام رو شروع کنم. شاید برای هیچ کس خوندن این روزانه ها جذاب نباشه اما حداقلش اینه که دوباره یه دفتر خاطرات دارم که لحظات خوب و بد زندگی رو ثبت کنم.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۶ ، ۱۵:۵۷
الهام پرتو