الفبای ناخوانای احساس

یک قلم، دفتری هزار برگ و یک دنیا حرف، از کجا آغاز کنم که من با تو آغاز شدم ای خدای خوبم.

الفبای ناخوانای احساس

یک قلم، دفتری هزار برگ و یک دنیا حرف، از کجا آغاز کنم که من با تو آغاز شدم ای خدای خوبم.

۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

بالاخره بعد از 4 سال امام مهربانی ها من رو برای زیارت بارگاهش طلبید. چند وقت بود که دلم برای زیارت حرمش پر میکشید ولی خب قسمت نمیشد تا اینکه یه روز خاله زری پیام داد که میای بریم مشهد ؟ منم با پرویز صحبت کردم اونم گفت اگر دوست داری برو. خلاصه اینکه منو و آریان و خاله زری و مادربزرگم و خاله گلناز و شوهرش و دختر خاله ام و باباش عصر روز دوشنبه هفتم مرداد با قطار از اصفهان راهی مشهد شدیم و یکشنبه سیزدهم مرداد برگشتیم. با اینکه با وجود آریان خیلی اذیت شدم و تمام فکر و ذکرم این بود که برای آریان اتفاقی نیوفته و کلا با سفرهای قبلی زمین تا آسمون فرق داشت ولی سفر خوبی بود. همین که تونستم یک بار دیگه برم زیارت، خودش کلی ارزش داشت. امیدوارم که امام رضا شفاعت کنه و خدا حاجات همه و من رو برآورده کنه.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۸ ، ۱۰:۰۴
الهام پرتو

از مدتها قبل دایی ، پرویز بهش پیشنهاد داده بود که همگی به اتفاق خواهرشوهرها یه آخر هفته رو بریم گردش. اتفاقا خواهرشوهر بزرگم هفته پیش اومدن شهرکرد و قصد داشتن با هم بریم بیرون اما وقتی شوهرش شنید این هفته با دایی شوهرم قرار گردش داریم گفت ما نمیاییم. اون یکی شوهرخواهرشوهرم هم که مشکل قلبی داره یه مقدار حالش نامساعد بود و گفت ما نمیایم. و چقدر اعصاب خردیه که یک نفر برنامه بریزه و بقیه قر و اطوار بیان. چون قبلا اکثر گردش و مسافرتها رو با خواهرشوهرم اینا بودیم پرویز خیلی حالش گرفته شد و ما و خانواده دایی، پرویز پنجشنبه شب رفتیم سمت یکی از باغ‌های روستاهای سامان که کنار رودخونه بود و شب همونجا موندیم. و علیرغم اینکه قرار بود بعد از صبحانه برگردیم، تا ساعت 6 عصر موندگار شدیم. از اونجایی که برای ناهار تدارکی ندیده بودیم، گوجه و پیاز و تخم مرغ خریدیم و ناهار رو املت خوردیم که انصافا از کباب دیشبش بیشتر بهمون چسبید.اما وقتی رسیدیم خونه من یکی که مثل جنازه افتادم و دو سه ساعت بعدش فقط تونستم یکم وسایل رو جمع کنم. امروز هم بدجوری بدنم خسته ست و خوابم میاد. البته آریان هم از صبح خیلی بد اخلاق بود و به مامانم که زنگ زدم گفت که نق نق میکنه و بهانه میگیره. امیدوارم سرما نخورده باشیم.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۸ ، ۱۲:۳۵
الهام پرتو

خب بعد از مدتهای طولانی اومدم که چند خطی بنویسم. توی این مدت اتفاقات ریز و درشت زیاد بوده ولی خیلی خاص نبودن که الان به ذهنم مونده باشه. هرچند با این حافظه‌ی قوی اگر خاص هم بوده باشه من الان چیزی یادم نیست. از آریان بخوام بگم که الان یک سال و نیمه هست و شیطنت های خاص خودش رو داره. گاهی واقعا آدم رو ازپا پا درمیاره. ولی بیشترین چیزی که در مورد آریان منو حرص میده و خیلی عصبی میکنه غذا نخوردنشه. گاهی دو روز میگذره اما بچه به اندازه یک وعده هم غذا نخورده اون موقع ست که من کنترلم رو از دست میدم و سرش داد و بیداد میکنم . البته که میدونم کارم اشتباهه اما واقعا توی اون لحظه نمیتونم حرص نخورم.

هفته‌ی دیگه قراره من و آریان با خاله ها و مادربزرگم بریم مشهد. خواهرم معتقده آریان اذیتت میکنه. ولی راستش از اول سال دلم خیلی هوای مشهد داشت. وقتی این موقعیت پیش اومد تعلل نکردم و تصمیم گرفتم برم. امیدوارم که همه چیز خوب پیش بره.

توی اینستاگرام پیج یه سری از خانم‌ها رو دنبال میکنم که واقعا حیرت می‌کنم از اینهمه فعالیت‌هاشون. با وجود داشتن بچه از خونه‌های تر و تمیزو مرتب همیشگی‌شون گرفته تا پخت و پزهای عالی و در عین حال دایما در حال گردش و خرید و سفر بودنشون. واقعا اینها چطوری برنامه‌ریزی میکنن که به همه کاری میرسن؟ من دیروز تا ظهر سرکار بودم. بعدش رفتم خونه‌ی مامانم که قرار بود از بیمارستان مرخص بشه، یکم خونه رو مرتب کردم و ساعت 2:15 رفتم خونه‌ی خواهرشوهرم سراغ آریان. ناهار خوردم و چون به منشی دندونپزشکمون قول داده بودم از ساعت 4 تا 7:15 رفتم به جای منشی. بعد از اون رفتم آریان رو برداشتم و رفتم خونه‌ی مامانم. وقتی رسیدم دیگه از خستگی حال نداشتم. برای همین واقعا به اون خانم‌ها حسودیم میشه.همین الان یادم افتاد به وضعیت خونه و اینکه به خاطر این چند وقت که درگیر اظهارنامه مالیاتی بودم چقدر کار تلمبار شده دارم، دچار استرس شدم. خدا نکنه یکی سرزده بخواد بیاد خونه‌ی ما.

خب دیگه فکر کنم خیلی حرف زدم. ایشالا سعی میکنم زودتر بنویسم که مثل الان از هر دری حرف نزنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۸ ، ۱۲:۴۵
الهام پرتو