دیروز عصر عقد پسر خواهر شوهرم که اصفهان هستن دعوت بودیم. ساعت 1.5 رفتم خونه و تا آماده بشیم ساعت 2.5 حرکت کردیم سمت اصفهان. به اتفاق اول رفتیم خونهی خواهرشوهر و بعد از اون رفتیم محضری که مراسم عقد برگزار میشد. اونجا با خانوادهی کم جمعیت عروس آشنا شدیم و منتظر موندیم تا عروس و داماد بیایند. توی این فاصله آقایون ما چنان بگو بخند و مسخره بازی براه انداخته بودند که ما به خنده های اونها خندهمون گرفته بود. خلاصه این آقایون جلوی فامیل عروس کلی آبرومون رو کم و زیاد کردن. بعد از مراسم عقد همگی خونهی بابای عروس دعوت بودیم. خانوم های فامیل داماد از اول تا موقع شام در حال زدن و رقصیدن بودند و همون تعداد کم فامیل عروس هم در حال تماشا . آخه عروس از یک فامیل مذهبی بود و داماد از یک فامیل بطور کل غیر مذهبی. حالا مشخص نیست که در آینده عروس روی داماد تاثیر بذاره یا برعکس. خلاصه مهمونی ساعت 11.15 تمام و شد و ما هم راهی خونه شدیم. تا برسیم ساعت 12.30 شب بود. منکه تا رسیدم توی 10 دقیقه لباسم رو عوض کردم و داروهام رو خوردم و خوابیدم و تا صبح بیهوش شدم. اما با این حال اول صبح و بعد از ناهار با چشم باز خواب بودم.