طوفان
شنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۲:۵۲ ب.ظ
چند روز پیش ، درست روز خاکسپاری پدربزرگم متوجه مطلبی شدم که خیلی برام دردآور بود. یه شوک واقعی که تمام اون روز ذهن من رو دنبال خودش میکشوند. جسمم نوی مراسم پدربزرگم بود ولی فکرم مشغول اون مطلب. برای خودم خیلی ناراحت بودم که چطور داره به شعور و شخصیتم توهین میشه ولی من حتی قدرت و حق اعتراض ندارم. تمام بغض و ناراحتی و کینه ام آخر اون شب تبدیل به گریه شد. اینقدر گریه کردم که دیگه حال خودم رو نمیفهمیدم . از فردای اون روز انگار یه آدم دیگه شدم. الان دیگه نه حس تنفر دارم و نه حس دوست داشتن. برای خودم خیلی نگرانم چون من آدمی هستم که در برابر مشکلات خیلی کوچکتر از این هم نمیتونستم بیخیال باشم چه برسه به مسالهی به این بزرگی. احساس میکنم آرامش قبل از طوفان وجودم را فرا گرفته و به زودی طوفانی رخ میده که تنها قربانی اون روح و روان و احساس و وجود خودم خواهد بود.
۹۶/۰۲/۱۶