اولین ارمغان پاییز- سرماخوردگی
پنجشنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۶، ۱۰:۰۴ ق.ظ
دوشنبه عصر اصفهان نوبت دکتر داشتم. باید جواب آزمایشاتم رو میگرفتم و به دکتر نشون میدادم. خدا را شکر که جواب آزمایش خوب بود و مشکلی نداشت. دکترم یه آقای بداخلاق و جدی هست که وقتی میرم پیشش به جز دو سه کلمه، حرف دیگه ای نمیزنه. این دفعه بهش گفتم دکتر من خیلی کمرم درد میکنه. دکتر هم با همون صدای خشن و جدی پرسید چند سالته؟ گفتم 35 سال گفت 35 سال دیگه میخوای چیکار کنی؟ گفتم دکتر دیسک کمر دارم گفت دیسک کمر کجا بوده همه اینها به خاطر ورزش نکردنه. روزانه 20 تا درازنشت با پای بسته بزنی خوب میشی. با خودم گفتم واقعا درست میگه من هیچ وقت ورزش نمیکنم برای همین تمام مفصل هام داره مثل لولای زنگ زده صدا میده.
از همون شبی که از دکتر برگشتم احساس گلو درد و سرماخوردگی داشتم ولی بهش اهمیت ندادم. تا اینکه دیروز واقعا انداختم. سرکار بودم دیدم حالم خیلی خرابه. مرخصی گرفتم و یکراست رفتم خونه مامانم و تخت افتادم. خدا همهی مامان ها رو حفظ کنه و بهشون سلامتی بده. مامانم بنده خدا تا شب از من پرستاری کرد و بهم رسیدگی کرد تا حالم بهتر شد. شب هم همسر اومد دنبالم ، از صبح که بهم زنگ نزده بود حالم رو بپرسه چون میگفت خیالم راحت بود که خونه مامانتی تازه غر هم زد که چرا دکتر نرفتی حالا اگه نصف شب حالت بد شد چی و کلی غر غر کرد و خلقم رو تنگ کرد. من نمیدونم این مردها چرا اثر تمام خوبی ها و محبت ها و کارهای خوبی رو که انجام میدن را با این رفتارشون از بین میبرن. صبح امروز که بیدار شدم حالم خیلی بهتر از دیروز بود، همسر هم گفت انگار بهتری چون دیشب هم بهتر خوابیدی. با خودم گفتم خدا را شکر که حداقل جلوی تو روسفید شدم که مجبور نشدم ازت بخوام نصف شب منو ببری دکتر
از همون شبی که از دکتر برگشتم احساس گلو درد و سرماخوردگی داشتم ولی بهش اهمیت ندادم. تا اینکه دیروز واقعا انداختم. سرکار بودم دیدم حالم خیلی خرابه. مرخصی گرفتم و یکراست رفتم خونه مامانم و تخت افتادم. خدا همهی مامان ها رو حفظ کنه و بهشون سلامتی بده. مامانم بنده خدا تا شب از من پرستاری کرد و بهم رسیدگی کرد تا حالم بهتر شد. شب هم همسر اومد دنبالم ، از صبح که بهم زنگ نزده بود حالم رو بپرسه چون میگفت خیالم راحت بود که خونه مامانتی تازه غر هم زد که چرا دکتر نرفتی حالا اگه نصف شب حالت بد شد چی و کلی غر غر کرد و خلقم رو تنگ کرد. من نمیدونم این مردها چرا اثر تمام خوبی ها و محبت ها و کارهای خوبی رو که انجام میدن را با این رفتارشون از بین میبرن. صبح امروز که بیدار شدم حالم خیلی بهتر از دیروز بود، همسر هم گفت انگار بهتری چون دیشب هم بهتر خوابیدی. با خودم گفتم خدا را شکر که حداقل جلوی تو روسفید شدم که مجبور نشدم ازت بخوام نصف شب منو ببری دکتر
۹۶/۰۷/۱۳