الفبای ناخوانای احساس

یک قلم، دفتری هزار برگ و یک دنیا حرف، از کجا آغاز کنم که من با تو آغاز شدم ای خدای خوبم.

الفبای ناخوانای احساس

یک قلم، دفتری هزار برگ و یک دنیا حرف، از کجا آغاز کنم که من با تو آغاز شدم ای خدای خوبم.

مهمون سرزده آری یا نه؟

پنجشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۶، ۱۰:۲۳ ق.ظ
من همیشه با مهمونی دادن یهویی مشکل داشتم. یعنی اصلا تصور اینکه عصر برم خونه و یکی سرزده بخواد برای شام بیاد خونه‌مون برام سخته. بعد از عید زن دایی همسر چندین مرتبه ساعت 5 یا 6 عصر پیام میداد که شب هستین ما بیایم خونه تون منم هر دفعه یه بهانه میوردم. واقعا برام سخته که مثلا ساعت 5 عصر بخوام تدارک یه مهمونی برای شب رو ببینم. معمولا هم مهمونی ها رو میذارم برای روزهای تعطیل که از صبح خونه باشم که البته همون وقت هم که شروع میکنم دوباره مهمون ها که میان من همش سرپا و توی آشپزخونه‌ام. نه اینکه بخوام بگم پذیرایی های آنچنانی میکنم و سفره‌هام همیشه هفت رنگه نه، خودم کلا توی پخت پز کندم و پرحوصله. انگار غذای هول هولکی بهم نمیچسبه. برای همین هم هست که حتی برای خودمون هم هفته‌ای چند بار بیشتر آشپزی نمیکنم. دیروز خواهر شوهر و همسرش رفته بودن اصفهان و بچه هاشون رو گذاشته بودن خونه مادرشوهرم. منم فکر کردم که خوبه الان که نیستن و میدونم تا از اصفهان میان وقت آشپزی دارم من شام بپزم و بیان خونه‌ی ما. (فکر میکنم یکی از دلایل عقب افتادن من از کارهام همین زود شام خوردن شوهر خواهرشوهره). خلاصه اینکه از ساعت 4.5 که از سر کار رفتم خونه دست بکار شدم. بعد از پاک و خیس کردن برنج، شروع کردم به گردو شکستن و تدارک برای پختن فسنجون. ساعت 6:15 مادر شوهرم زنگ زد به دخترش که گفتن ما تازه از مطب دکتر اومدیم بیرون. منم گفتم خب پس هنوز وقت دارم. آب برنج رو گذاشتم و سریع یه جارو کشیدم و یه دوش هم گرفتم و تا ساعت 7 برنج رو دم کردم. ساعت 8 شب خواهر شوهر اینا رسیدن (که اگه اصفهان نبودن این زمان تقریبا دیگه موقع برگشتنشون به خونه شون بود.) من هم که غذام آماده بود ،ساعت 8:20 سفره پهن شد و شام خورده شد. بدون اینکه کسی بخواد برای دیر آماده شدن غذا با شوخی بهم متلک بندازه . اتفاقا خیلی هم تعریف کردن از طعم فسنجون با گوشت کله گنجشکی. 
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۷/۲۷
الهام پرتو

نظرات  (۱)

خسته نباشی الهام جان
کدبانویی و رو نکرده بودی :) آیکون چشمک نداره اینجا؟:)
پاسخ:
سلامت باشی دوست عزیزم. کدبانو که نیستم اما همونی هم که بودم از بس زدن توی ذوقم کلا از یادم رفتهD:

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی