پارسا کوچولو
شنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۶، ۱۰:۲۹ ق.ظ
همونطور که گفتم خواهر کوچیکه روز پنجشنبه فارغ شد و مامانم و ندا تا روز جمعه ظهر که مرخص شد کنارش بودن. منکه توی این دو روز دل توی دلم نبود که هرچه زودتر سارا و پارسا کوچولو رو ببینم. تا اینکه بالاخره دیروز حدود ساعت 3 بعدازظهر رسیدن خونه. مادر شوهر خواهرم کلی قربون صدقهی من رفت و گفت سارا و حسین این فسقلی رو از تو دارند. اگر اصرار نمیکردی برای بردنش پیش دکتر اصلا معلوم نبود چی پیش میاد. از قرار معلوم جواب سونوگراف این بوده که بچه توی عذابه و هرچه زودتر باید بدنیا بیاد ولی اینقدر بد منظورش رو رسونده بود که خواهر بیچارهام داشت پس میوفتاد. امان از آدمهای بی ملاحظه. خلاصه اینکه وقتی خواهرم رسید و دیدمش کلی خودم رو کنترل کردم که گریه نکنم. آخه خواهر کوچیکه خیلی خیلی برای من عزیزه. وای نمیدونید که پارسا چقدر کوچولو و ریزه بود اینقدر که من اصلا جرات نمیکردم بغلش کنم. ولی مساله جالب اینکه نه تنها روز تولد امیرعباس به دنیا اومده بلکه از نظر ظاهری هم خیلی شبیه نوزادی امیرعباس بود همونطور سفید و ریزه میزه. از دیشب که برگشتم خونه تا الان چندین دفعه عکسش رو نگاه کردم و قربونش رفتم. دلم براش تنگ شده و دارم لحظهشماری میکنم ساعت کاریام تمام بشه و برم ببینمش.
۹۶/۰۸/۱۳