الفبای ناخوانای احساس

یک قلم، دفتری هزار برگ و یک دنیا حرف، از کجا آغاز کنم که من با تو آغاز شدم ای خدای خوبم.

الفبای ناخوانای احساس

یک قلم، دفتری هزار برگ و یک دنیا حرف، از کجا آغاز کنم که من با تو آغاز شدم ای خدای خوبم.

من آمده ام وای وای من آمده ام

دوشنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۷، ۰۹:۵۸ ق.ظ

خب بالاخره مرخصی زایمان هم تمام شد و با وجود اینکه حدود دو هفته ی تیر ماه رو شرکت بودم برای ارسال اظهارنامه و تقریبا همه‌ی این شش ماه و اندی رو آنکال بودم ولی بطور رسمی از شنبه کارم رو شروع کردم. صبح روز اول حس بچه مدرسه ای ها رو داشتم که بعد از تعطیلات تابستون دارن میرن مدرسه. و خب قاعدتا مثل همون بچه ها از تمام شدن تعطیلات ناراحت بودم

صبح ها سعی میکنم یواش یواش آماده بشم که حداقل آریان چند دقیقه ‌ای رو بیشتر بخوابه. چون به محض اینکه بغلش میکنم بذارمش توی ماشین بیدار میشه. اما از اونجاییکه جدیدا خیلی ددری شده وقتی میبینه من با لباس بیرونم و یکراست از رختخواب سوار ماشین میشه کلی ذوق میکنه. 

همین الان که دارم در موردش مینویسم دلم براش تنگ شد. هرچند که خیلی بهم وابسته ست و اصلا اجازه نمیده از کنارش تکون بخورم و گاهی بابت این موضوع اعصابم خرد میشه اما وقتی چند ساعتی ازم دوره دلم براش پر میکشه.

صبح که داشتم آماده میشدم که بیام شرکت صدای جیغ و داد میومد و متوجه شدیم یکی از همسایه ها از ساختمانش افتاده و فوت شده. از صداها خیلی اعصابم خرد شد و دل آشوب شدم. الان مامانم زنگ زد که شیشه شیر بچه رو یادت رفته بذاری. گفتم از بس که صبح حالم خراب شد. ایشالا خدا سایه ‌ی همه‌ی مردها رو بالای سر خانواده شون نگه داره.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۶/۰۵
الهام پرتو

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی