الفبای ناخوانای احساس

یک قلم، دفتری هزار برگ و یک دنیا حرف، از کجا آغاز کنم که من با تو آغاز شدم ای خدای خوبم.

الفبای ناخوانای احساس

یک قلم، دفتری هزار برگ و یک دنیا حرف، از کجا آغاز کنم که من با تو آغاز شدم ای خدای خوبم.

۱ مطلب در بهمن ۱۴۰۰ ثبت شده است

اینجا که مخاطب ثابت و همیشگی نداره ولی خب گاهی مینویسم که هم یادگاری بمونه برای خودم و هم اینکه اگه کسی گذرش افتاد خیلی سوت و کور نباشه.

توی این دو سال که از شیوع کرونا میگذره، به این نتیجه رسیدیم که واقعا چقدر خیلی جاها قدر خیلی چیرها رو ندونستیم. اولینش روزهای بدون اظطراب و استرس از بیماری، اگه یه روز بهمون میگفتن یه زمانی میرسه که مردم از عطسه و سرفه ی همدیگه هم میترسن شاید خنده مون میگرفت. یادم میاد من و خواهرهام بچه که بودیم هر وقت سرما میخوردیم مادربزرگ و خاله ها میومدن عیادت و برامون لیمو شیرین میووردن، خب البته تا قبل از کرونا دیگه این نوع عیادت ها نبود اما خب کسی هم اینطوری از یه آدم سرما خورده فرار نمیکرد.

از دیروز تا حالا پرویز سرما خورده که البته نوعش معلوم نیست ممکن هم هست کرونا امیکرون باشه خدایی نکرده ولی همین سرما خوردگی کلی نگرانی برای من ایجاد کرده که اولا خود پرویز مشکلی براش پیش نیاد یا  آریان دچار نشه یا خودم مریض نشم ( که البته یه مقدار سرد درد و گوش درد رو دارم) و به مامانم انتقال ندم یا اینکه خواهرم و شوهر و بچه هاش که شب قبلش خونه شون بودیم یه وقت مریض نشن. یا مادر شوهر پیرم مریض نشده باشه. پس بنابراین برای دفعه صد هزارم توی این دو سال لعنت به کرونا.

خب این از گزارش روزانه

یه کم برم عقب تر و از اواخر آذر بنویسم

روزی که پرویز زنگ زد گفت بهناز( عروس خواهر شوهرم ) حالش بد شده الان توی آی سی یو هست . من زنگ زدم به شوهرش وقتی گفت نه حال خوبی نداره خیلی براش ناراحت شدم

اون روز و دو روز بعدش کارمون شده بود دعا که خدایا این زن جوون رو ناکام نذار. اما خب مصلحت خدا انگار چیز دیگه ای بود و دوتا بچه ی 17 و 11 ساله اش بی مادر شدن. واقعا غیر قابل باور بود این اتفاق اما خب شد و شرایط زندگی خواهر شوهرم و خانواده اش رو تغییر داد. خواهر شوهر و شوهرش چون ساکن اصفهان بودن مجبور شدن بیان خونه پسرش زندگی کنن. آرمان که محل کارش تهرانه مجبوره کل مسوولیت بچه ها رو گردن مامانش بندازه و بره. از یه طرف غم از دست دادن همسرش و از طرفی فکر بچه ها،‌خیلی منزویش کرده . از استوری هایی که میذاره میشه فهمید چقدر از درون داره نابود میشه ولی خب غیراز ارسال یه جمله ی خدا بهت صبر بده کاری نمیشه براش کرد.

این روزها انقدر مرگ های با علت و بی علت جوون ها زیاد شده که آدم توی بدترین شرایط اقتصادی هم جرات شاکی شدن از خدا رو نداره. دعای این روزهامون فقط شده که خدایا هیچ بچه ای رو بدون سایه ی پدر مادر نذار و داغ هیچ بچه ای رو توی هر سن و سالی که هست به دل پدر و مادرش نذار. الهی آمین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۰۰ ، ۱۳:۰۶
الهام پرتو