الفبای ناخوانای احساس

یک قلم، دفتری هزار برگ و یک دنیا حرف، از کجا آغاز کنم که من با تو آغاز شدم ای خدای خوبم.

الفبای ناخوانای احساس

یک قلم، دفتری هزار برگ و یک دنیا حرف، از کجا آغاز کنم که من با تو آغاز شدم ای خدای خوبم.

وقتی که دیگه اختیارت دست خودت نیست

چهارشنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۶، ۱۰:۰۶ ق.ظ

یکی از معایب ازدواج این هست که دیگه اختیار زمانی که به خودت اختصاص میدی دست خودت نیست. دیروز عصر دختر خاله ام یک دور همی زنونه راه انداخته بود. خاله ها و دو تا عروس خاله و من و خواهرام و دو تا از دوستان.  خب از اونجاییکه کلا در سیستم خانواده ما مهمونی‌ها دیر موقع شروع میشه ، ساعت 6 شروع مهمونی بود و تا یکم صحبت کردیم و عصرانه خوردیم ساعت 8.30 بود و من باید برمیگشتم خونه. چون آقای همسر قبل از اینکه برم مهمونی میپرسید کی برمیگردی،برای همین با وجودی که دلم میخواست توی تولدبازی دختر خاله ام شرکت داشته باشم اما ترجیح دادم که زودتر برگردم . مخصوصا اینکه مادر شوهرم هم مهمان داشت و حتما دیر رفتن من حرف و حدیث خودش رو بدنبال داشت. میدونید؟ شاید من با حفظ تعادل به هر دو تا مهمونی رسیدم اما انگار یه چیزی ته ذهنم منو اذیت میکنه و اون اینکه آزاد نیستم. شاید اگر همسرم هم روی ساعت برگشتنم حساس نبود من خودم همون ساعت برمیگشتم اما تفاوتش این بود که من با رضایت کامل برگشتم خونه نه به خاطر دور بودن از عواقب دیر برگشتن.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۶/۲۲
الهام پرتو

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی