الفبای ناخوانای احساس

یک قلم، دفتری هزار برگ و یک دنیا حرف، از کجا آغاز کنم که من با تو آغاز شدم ای خدای خوبم.

الفبای ناخوانای احساس

یک قلم، دفتری هزار برگ و یک دنیا حرف، از کجا آغاز کنم که من با تو آغاز شدم ای خدای خوبم.

تنبلانه

شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۶، ۰۲:۳۹ ب.ظ

از بعد از ازدواج خیلی کم پیش اومده که بریم تفریح و گردش و یا مسافرت. نه اینکه همسر یا من اهلش نباشیم نه، ولی شرایطش خیلی پیش نیومده. پنجشنبه ظهر که از سر کار رفتم خونه، نگین به باباش گفت که فردا صبح میخواد با مادربزرگش بروند اصفهان خونه‌ی عمه بزرگه‌اش. منم به آقای همسر پیشنهاد دادم چطوره شب خودمون ببریمشون و فردا برگردیم. پنجشنبه شب رو اصفهان بودیم و از اونجایی که قرار بود جمعه شب یه مقداری از مرغ‌ها به فروش برسه، عصر جمعه خودمون دوتایی برگشتیم خونه. شب هم چون تنها بودم تا وقت برگشتن همسر رفتم خونه‌ی مامانم. هفته ای که گذشت از نظر جسمی خیلی سرحال نبودم و معده ام به شدت اذیتم می‌کرد. اضافه وزنم هم که دیگه بدجوری روی اعصابمه. اینقدر که با اینکه خونه مون کلی به نظافت احتیاج داره ولی اصلا اعصاب و حوصله‌ی کار کردن ندارم. توی شرکت با دیدن کارهای تلمبار شده و توی خونه از دیدن خونه‌ی کثیف دچار عذاب شدم. کاش یا زیزی گولو میومد یا غول چراغ جادو و همه‌ی کارهای منو انجام میداد.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۶/۲۵
الهام پرتو

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی