الفبای ناخوانای احساس

یک قلم، دفتری هزار برگ و یک دنیا حرف، از کجا آغاز کنم که من با تو آغاز شدم ای خدای خوبم.

الفبای ناخوانای احساس

یک قلم، دفتری هزار برگ و یک دنیا حرف، از کجا آغاز کنم که من با تو آغاز شدم ای خدای خوبم.

این چند روز من

شنبه, ۴ آذر ۱۳۹۶، ۰۴:۰۰ ب.ظ

اواخر هفته‌ی پیش وضعیت مرغداری بحرانی شد و همسر مجبور شد حدود 72 ساعت دائما اونجا بمونه. از اونجاییکه مسافت هم زیاد بود من هم نمیتونستم برم بهش سر بزنم و برای اولین بار حدود 3 روز همسر رو ندیدم. اعتراف میکنم که دلم براش خیلی تنگ شد. اما مطمئنم اگر این دوری قبل تر ها پیش میومد اصلا نمیتونستم طاقت بیارم چون اون وقت ها من آدمی بودم که وقتی از سر کار برمیگشتم خونه و ماشین همسر رو دم در میدیدم از خوشحالی بال درمیآوردم اما حالا چی.... بگذریم.

چهارشنبه از صبح احساس میکردم اصلا حالم خوب نیست. تمام بدنم درد میکرد و نمیتونستم بشینم برای همین ظهر مرخصی گرفتم و یکراست رفتم خونه مامانم و تمام بعدازظهر رو خوابیدم. ندا و بچه هاش هم اونجا بودن و چون شوهرش شب کار بود شب رو میموندن و منم چون همسر نبود برای دومین دفعه بعد از ازدواج موندم خونه‌ی مامانم. نمیدونم چه حکمتی هست که آدم بعد از 100 سال هم که از خونه پدری بره باز هم وقتی برمیگرده اونجا احساس غریبی نمیکنه

روز پنجشنبه وقتی داشتیم توی گروه فامیل شوهر چت میکردیم، متوجه شدم که سه شنبه شب دختر خواهر شوهرم توی راه برگشت به خونه یه ماشین سر میخوره و  به ماشینش که کنار اتوبان پارک بوده میخوره و  چون خودش پشت فرمون بوده یکم دچار آسیب دیدگی میشه. همین موضوع بهانه ای شد که جمعه ظهر ما و خواهر شوهر دیگه ام بریم اصفهان خونه‌ی خواهر شوهر برای عیادت دخترش. این طور که تعریف میکرد واقعا خیلی به خیر گذشته بود چون ارغوان میگفت از توی آینه دیدم که اون ماشین چطوری منحرف شد و اول خورد توی گاردریل و بعد اومد سمت ماشین من، برای همین دستم رو جلوی صورتم گرفتم و دراز کشیدم روی صندلی، ولی با این حال یکی ار دندونای جلوییش شکسته بود و لبش هم پاره شده بود. اما باز هم خدا را شکر که اتفاق بدتری نیوفتاد.

ظهر تا عصر اصفهان بودیم و چون همسر باید میرفت مرغداری، همون عصر برگشتیم سمت خونه و من به همسر گفتم منو ببره خونه خواهرم ، که البته با کمی غرولند که خودت با ماشین خودت برو و من عجله دارم  منو برد خونه سارا و آخر شب اومد دنبالم.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۶/۰۹/۰۴
الهام پرتو

نظرات  (۱)

اسمان دلتانـــ بی غم
شادیهاتونـــــ برقرار
پاسخ:
ممنون

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی