الفبای ناخوانای احساس

یک قلم، دفتری هزار برگ و یک دنیا حرف، از کجا آغاز کنم که من با تو آغاز شدم ای خدای خوبم.

الفبای ناخوانای احساس

یک قلم، دفتری هزار برگ و یک دنیا حرف، از کجا آغاز کنم که من با تو آغاز شدم ای خدای خوبم.

صبح شنبه و اعصاب خردی

شنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۷، ۱۰:۴۴ ق.ظ
آثار سرماخوردگی هفته پیش هنوز هست و اینطور که معلومه فعلا باید فین فین و فرت فرت کنم. آریان خدا را شکر بهتره. پنجشنبه شب بعد از مدتها قسمت شد پسر خاله ام اینا رو دعوت کنم. از صبح ندا اومد کمکم و بالاخره مهمونی برگزار شد. صبح جمعه پرویز با سردرد شدید از خواب بیدار شد و کل روز رو در حال استراحت بود. از ظهر من و آریان هم رفتیم توی اتاق دیگه که سر وصدای آریان اذیتش نکنه. بچه ام هم همکاری کرد و کلی خوابید. عصر خانواده دایی پرویز اومدن خونه مادرشوهر و ما هم رفتیم اونجا. زن دایی پرویز براش چندین دفعه بخور ماست درست کرد و یه مقدار بهتر شد. وقتی اومدیم خونه هم جلو تی وی خوابش برد اما بعدش بد خواب شده بود و تا 5 صبح خوابش نبرده بود. صبح خواهرشوهرم رفته بود کلینیک که براش نوبت بگیره که من برم پیش دکتر و اوضاع عمومی پرویز رو توضیح بدم و بخوام براش آزمایش بنویسه که پذیرش قبول نکرده بود و خواهر شوهرم بعد از اینکه زنگ زده بود به من و جواب نداده بودم زنگ میزنه به پرویز که اگه میتونی خودت بیا. حدود نیم ساعت بعد پرویز به من زنگ زد که چرا گوشی جواب نمیدی که به من زنگ نزنن و کلی اعصابش خرد بود. گفتم چی شده؟ گفت پشت فرمون بودم که مجبور شدم جواب تلفن بدم که یه وسیله از پشت ماشین افتاد و تا بیام ماشین رو پارک کنم و برگشتم اونجایی که افتاده بود هرچقدر گشتم پیدا نکردم برگشتم سمت ماشین دیدم یکی هم زده به ماشین و رفته. یعنی اینقدر مستاصل شدم اول صبح شنبه ای که خدا میدونه. من نمیدونم چرا هرچی سنگه برای پای لنگه. خدا عاقبتمون رو بخیر کنه.
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۷/۱۴
الهام پرتو

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی