خب بعد از مدتهای طولانی اومدم که چند خطی بنویسم. توی این مدت اتفاقات ریز و درشت زیاد بوده ولی خیلی خاص نبودن که الان به ذهنم مونده باشه. هرچند با این حافظهی قوی اگر خاص هم بوده باشه من الان چیزی یادم نیست. از آریان بخوام بگم که الان یک سال و نیمه هست و شیطنت های خاص خودش رو داره. گاهی واقعا آدم رو ازپا پا درمیاره. ولی بیشترین چیزی که در مورد آریان منو حرص میده و خیلی عصبی میکنه غذا نخوردنشه. گاهی دو روز میگذره اما بچه به اندازه یک وعده هم غذا نخورده اون موقع ست که من کنترلم رو از دست میدم و سرش داد و بیداد میکنم . البته که میدونم کارم اشتباهه اما واقعا توی اون لحظه نمیتونم حرص نخورم.
هفتهی دیگه قراره من و آریان با خاله ها و مادربزرگم بریم مشهد. خواهرم معتقده آریان اذیتت میکنه. ولی راستش از اول سال دلم خیلی هوای مشهد داشت. وقتی این موقعیت پیش اومد تعلل نکردم و تصمیم گرفتم برم. امیدوارم که همه چیز خوب پیش بره.
توی اینستاگرام پیج یه سری از خانمها رو دنبال میکنم که واقعا حیرت میکنم از اینهمه فعالیتهاشون. با وجود داشتن بچه از خونههای تر و تمیزو مرتب همیشگیشون گرفته تا پخت و پزهای عالی و در عین حال دایما در حال گردش و خرید و سفر بودنشون. واقعا اینها چطوری برنامهریزی میکنن که به همه کاری میرسن؟ من دیروز تا ظهر سرکار بودم. بعدش رفتم خونهی مامانم که قرار بود از بیمارستان مرخص بشه، یکم خونه رو مرتب کردم و ساعت 2:15 رفتم خونهی خواهرشوهرم سراغ آریان. ناهار خوردم و چون به منشی دندونپزشکمون قول داده بودم از ساعت 4 تا 7:15 رفتم به جای منشی. بعد از اون رفتم آریان رو برداشتم و رفتم خونهی مامانم. وقتی رسیدم دیگه از خستگی حال نداشتم. برای همین واقعا به اون خانمها حسودیم میشه.همین الان یادم افتاد به وضعیت خونه و اینکه به خاطر این چند وقت که درگیر اظهارنامه مالیاتی بودم چقدر کار تلمبار شده دارم، دچار استرس شدم. خدا نکنه یکی سرزده بخواد بیاد خونهی ما.
خب دیگه فکر کنم خیلی حرف زدم. ایشالا سعی میکنم زودتر بنویسم که مثل الان از هر دری حرف نزنم.