الفبای ناخوانای احساس

یک قلم، دفتری هزار برگ و یک دنیا حرف، از کجا آغاز کنم که من با تو آغاز شدم ای خدای خوبم.

الفبای ناخوانای احساس

یک قلم، دفتری هزار برگ و یک دنیا حرف، از کجا آغاز کنم که من با تو آغاز شدم ای خدای خوبم.

خب بعد از مدتهای طولانی اومدم که چند خطی بنویسم. توی این مدت اتفاقات ریز و درشت زیاد بوده ولی خیلی خاص نبودن که الان به ذهنم مونده باشه. هرچند با این حافظه‌ی قوی اگر خاص هم بوده باشه من الان چیزی یادم نیست. از آریان بخوام بگم که الان یک سال و نیمه هست و شیطنت های خاص خودش رو داره. گاهی واقعا آدم رو ازپا پا درمیاره. ولی بیشترین چیزی که در مورد آریان منو حرص میده و خیلی عصبی میکنه غذا نخوردنشه. گاهی دو روز میگذره اما بچه به اندازه یک وعده هم غذا نخورده اون موقع ست که من کنترلم رو از دست میدم و سرش داد و بیداد میکنم . البته که میدونم کارم اشتباهه اما واقعا توی اون لحظه نمیتونم حرص نخورم.

هفته‌ی دیگه قراره من و آریان با خاله ها و مادربزرگم بریم مشهد. خواهرم معتقده آریان اذیتت میکنه. ولی راستش از اول سال دلم خیلی هوای مشهد داشت. وقتی این موقعیت پیش اومد تعلل نکردم و تصمیم گرفتم برم. امیدوارم که همه چیز خوب پیش بره.

توی اینستاگرام پیج یه سری از خانم‌ها رو دنبال میکنم که واقعا حیرت می‌کنم از اینهمه فعالیت‌هاشون. با وجود داشتن بچه از خونه‌های تر و تمیزو مرتب همیشگی‌شون گرفته تا پخت و پزهای عالی و در عین حال دایما در حال گردش و خرید و سفر بودنشون. واقعا اینها چطوری برنامه‌ریزی میکنن که به همه کاری میرسن؟ من دیروز تا ظهر سرکار بودم. بعدش رفتم خونه‌ی مامانم که قرار بود از بیمارستان مرخص بشه، یکم خونه رو مرتب کردم و ساعت 2:15 رفتم خونه‌ی خواهرشوهرم سراغ آریان. ناهار خوردم و چون به منشی دندونپزشکمون قول داده بودم از ساعت 4 تا 7:15 رفتم به جای منشی. بعد از اون رفتم آریان رو برداشتم و رفتم خونه‌ی مامانم. وقتی رسیدم دیگه از خستگی حال نداشتم. برای همین واقعا به اون خانم‌ها حسودیم میشه.همین الان یادم افتاد به وضعیت خونه و اینکه به خاطر این چند وقت که درگیر اظهارنامه مالیاتی بودم چقدر کار تلمبار شده دارم، دچار استرس شدم. خدا نکنه یکی سرزده بخواد بیاد خونه‌ی ما.

خب دیگه فکر کنم خیلی حرف زدم. ایشالا سعی میکنم زودتر بنویسم که مثل الان از هر دری حرف نزنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۸ ، ۱۲:۴۵
الهام پرتو

الان بیش از یک ماهه آریان سرما خورده. یعنی دو هفته سرما خورده بود دو سه روزی خوب شد و باز دوباره سرما خورد. دفعه دوم که بردم دکتر گفت ویروسه و آنتی بیوتیک نمیخواد و فقط سیتریزن داد اما گفت اگر تب داشت بیارش. آخرهای هفته اول از دفعه دوم کمی تب کرد اما با استامینوفن کنترل شد ولی سرفه داشت و من براش شربت بنفشه باریج گرفتم که سرفه هاش بیشتر و اخلاطی شد. آخر هفته دوم از دفعه دوم D: اینقدر بد سرفه میکرد و سینه اش خر خر میکرد که بردم یه دکتر دیگه و گفت باید بستری بشه. گفتم نه بستری نمیکنم. آخه از شانسمون فردا شبش که پنجشنبه هفته پیش بود، مادر شوهر پسر برادرش رو پاگشا کرده بود و میومدن خونه‌ی ما. و خواهرشوهرا از همون شب خونه‌ی ما بودن و کلی تدارک دیده بودیم برای مهمونی. خلاصه اینکه دکتر دوتا اسپری و شربت بروم‌هگزین و آزیترومایسین داد و گفت فردا بین ظهر مطب هستم، بیاریدش که وضعیتش رو ببینم. فردای اون روز با وجود کلی کار، با اینکه خواهرشوهرا کمکم بودن، و سرمای خیلی شدید و بارندگی زیاد، بچه رو بردیم پیش دکتر که گفت فعلا بستری نمیکنم ولی داروها و اسپری ها فراموش نشه. خلاصه اینکه داروها رو کامل بهش دادم و هنوز هم یکی اسپری ها رو استفاده میکنه اما هم از اثرات داروها اسهال گرفته و هم انگار تنفس براش سخته و مدام با دهن نفس میکشه. دیشب تا صبح بیقرار بود و درست نخوابید. خیلی کلافه ام. خدا کنه مشکلی برای ریه اش بوجود نیاد. میترسم از این بچه های حساس بشه که با یه سرمای کوچیک مریض میشن. حتی جرات نمیکنم ببرمش حمام. چون هربار میره حمام سرما میخوره. مریض شدن بچه های کوچولو خیلی سخته. چون نمیتونن حرف بزنن و بگن کجاشون درد میکنه. خدا همه‌ی بچه ها رو در پناه خودش حفظ کنه و همه‌ی بیمارها علی الخصوص بیمارهای کوچولو رو شفا بده.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۷ ، ۱۱:۳۸
الهام پرتو

1-همونطور که قبلا گفتم یه مدت پیش شروع کردم به خوردن دمنوش لاغری نیوشا، هفته اول تغییر محسوس بود و خودم احساس سبکی میکردم، ولی بعدش دیگه خیلی تغییری نکردم و بیست روز اول که سایز و وزن اندازه گرفتم، تقریبا ثابت بودن ارقام. با خودم گفتم خب احتمالا 20 روز دوم بهتر بشه ، پایان 40 روز حدود 1.5 کیلو وزن و یه مقدار کم هم سایزم کم شده بود. به توصیه‌ی مشاور این محصول، ده روز استفاده نکردم و بعد از ده روز دوره جدید شروع شد با کمی تغییر در دمنوش ها ولی عجیب اینکه عوض اینکه لاغر بشم توی اون یک هفته که شروع کرده بودم به خوردن پک جدید، چاق تر میشدم، روی وزنه که رفتم دیدم تقریبا دارم برمیگردم به وزن قبل برای همین دیگه نخوردم، حالا بعد از گذشت ده روز از قطع دمنوش ها یه حس دو دلی دارم که دوباره شروع کنم یا نه، با مشاور که صحبت کردم بنده خدا درمونده شده بود از اینکه چرا بدن من برعکس عمل کرده و واقعا نمیدونست چی بگه. حالا میگم اگه مصرف نکنم ،هم ممکنه توی طولانی مدت جواب بده هم اینکه 250000 تومان از دستم  میره، اگر هم مصرف کنم یهو تصاعدی چاق بشم و نتونم کنترلش کنم.. از طرفی حتی با این مقدار کمی که وزن کم کردم وقتی عکس و فیلم هام رو میبینم اعصابم بهم میریزه از این هیکل...

2- من نمیدونم چرا هر وبلاگی رو که دنبال میکنم بعد از یه مدت تعطیل میشه، قبلا یه وبلاگی دنبال میکردم به اسم زن دوم که بعد از یه مدت وقتی تصمیم گرفت از شوهرش طلاق بگیره، دیگه ننوشت، وبلاگ نیمه جدی جان که تعطیل شد، وبلاگ زن کویر هم که انگار سیل اومده خودش هست ولی نه مطالب هست و نه پیوندها ، برای همین دو سه تا وبلاگی که از توی لینک‌ها میخوندم هم دیگه نمیتونم بخونم. خیلی از وبلاگ های دیگه هم که تعطیل نیستن مدتهای طولانی آپدیت نشدن ، اینجا هم که مخاطب نداره انگار. خلاصه اینکه دیگه وبلاگ اومدن هم ذوق کردن نداره.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۱۰ دی ۹۷ ، ۰۹:۵۳
الهام پرتو

پریروز ظهر بطور ناگهانی توی شرکت خوابم گرفت اینقدر که هر یه دقیقه برام یک ساعت میگذشت تا بلاخره ساعت 2 شد و طبق معمول رفتم خونه‌ی مامان و بعد از ناهار آریان رو برداشتم و رفتم خونه. با هر بدبختی بود غذا درست کردم و بعد از خوردن شام، حدود ساعت 8 مثل جنازه افتادم. هرازگاهی با صدای آریان بیدار میشدم اما از شدت سرگیجه و سردرد دوباره میوفتادم. پرویز هم وقتی حالم رو دید ظرفها رو شست و مراقب آریان بود. صبح وقتی چشمام رو باز کردم که بلند بشم برای رفتن به سرکار، دیدم وای مطلقا نمیتونم چشمام رو باز نگه دارم و از درد میخوام کور بشم. برای همین به مدیر پیام دادم که نمیام و به مامانم هم زنگ زدم که حالم خوب نیست. مامانم دو ساعت بعد اومد خونه و تا عصر مراقبم بود. منم برخلاف همیشه که ملاحظه آریان رو میکردم یه قرص مسکن خوردم و کل بعدازظهر رو خوابیدیم. وقتی بیدار شدیم تاریک شده بود و پرویز از سرکار برگشته بود. مادرشوهرم برام شله قیمه ریزه درست کرده بود. ساعت 7 غذا خوردیم و بعد از دیدن سریال ها وقتی دیدم آریان خوابیده ساعت 10.5 شب خوابیدیم. بچه ام فقط چند دفعه بیدار شد شیر خورد و باز خوابید. ساعت حدود 4 صبح هم بیدار شد اما وقتی دید همه جا تاریکه و نباید بیدار بشه دوباره خودش گرفت خوابید. ولی چشمتون روز بد نبینه دوباره از همون نصف شب سردرد من شروع شده اما نه به شدت دیروز. خدا کنه از این سردرد‌های میگرنی کنه نباشه ، که ول کن آدم نیست.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۷ ، ۱۰:۴۴
الهام پرتو
من در حال حاظر حدود 11 سالی هست که توی این شرکت به عنوان حسابدار مشغولم. خب اوایل که حسابدار نبودم یه دانشجوی ترم 2 حسابداری که مجبور بودم به خاطر کار شرکت بیشتر کلاس ها رو پنجشنبه و جمعه ها بگیرم و به هر صورتی که بود کارشناسی رو تمام کنم و دیگه هم سمت درس و ادامه تحصیل نرم. توی شرکت هم خبری از حسابدار ارشد نبود که فقط پایان هر سال یه آقایی میومد حسابها رو میبست و اظهارنامه رد میکرد و میرفت بدون اینکه بخواد از فوت و فن های حسابداری و اداره دارایی و تامین اجتماعی و غیره چیزی به من یاد بده. نمیگم الان خیلی کار بلدم اما همین اطلاعات دست و پا شکسته رو هم با خون دل و استرس های رفتن به اداره مالیاتی بدست آوردم. یکی از بدشانسی های ما حسابدارها همین قانون مالیات بر ارزش افزوده بود که قبل از اطلاع رسانی‌های گسترده اجباری شد و خیلی ها مجبور به پرداخت جریمه شدن که شرکت ما هم جز اون شرکتها بود. و دیگه اینکه چون قانون جدید بود خود کارمندان امور مالیاتی هم اطلاعات درست و حسابی ازش نداشتن و خیلی جاها با محاسبات اشتباه و برداشت‌های اشتباه از قانون شرکت ها رو بدهکار کردند. طی سال 90 تا 93 وقتی دفاتر شرکت ما رو حسابرسی کردند به جز ارزش افزوده های پرداختی دوباره مبالغ زیادی رو بدهکار شدیم و بعد از دوندگی های زیاد و رفتن به هیات های حل اختلاف مبالغی رو پرداخت کردیم و مبالغی رو هم طلبکار شدیم. این جریانات سال 94و 95 اتفاق افتاد و ما همون سال بدهی رو بصورت اقساط پرداخت کردیم و قرار شد مبلغ طلب شرکت بماند تا صدور برگ قطعی، که توی همون زمان کارمند مطلع از پرونده ما جابجا شد و علی الرغم پیگیری های متعدد من برگ قطعی صادر نشد تا همین دو ماه پیش که من از مرخصی برگشته بودم، کارمند اجراییات اداره ارزش افزوده با توپ پر اومد شرکت که شما مبلغ بدهی زیادی از سال 90 تا 93 دارید و چون مراجعه نکردین من مجبورم حسابها را مسدود کنم و بعد از اینکه یه سری مدارک بهش نشون دادیم متقاعد شد و رفت. و من از همون زمان پیگیر صدور برگ قطعی مالیات بودم به خیال اینکه شرکت طلبکار هم هست و امروز وقتی رفتم برگ ها رو تحویل بگیرم، دیدم بله شرکت به اندازه مبلغی که میگفتن طلبکار هستین رو توی سال 90 بدهکار و نصف اون مبلغ رو توی سالهای بعد طلبکاره و طبق قانون مبلغ بدهکاری از طلب کسر نمیشه و ما باید اول بدهی رو پرداخت کنیم و بعد درخواست استرداد طلب رو بدیم که اون رو هم گفتن احتمالا با جریمه ها تهاتر بشه البته اگر جریمه بیشتر از اون مبلغ نشود. خلاصه اینکه طی این چند سال من متوجه شدم که ادارات دارایی فکر میکنند با یه سری دزد و یا آدم هایی که گنج قارون دارن روبرو هستن و هرجور دوست دارند پرونده های این افراد رو بررسی میکنند. البته که توی هر شغلی آدم های خوب و دلسوز هم کم نیستن و این خصلت رو نمیشه به همه تعمیم داد.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۷ ، ۱۳:۳۵
الهام پرتو
40 روز بعد از زایمان وقتی دیدم خبری از لاغری نیست، -چون عروس خاله ام 15 روز بعد از زایمان انگار نه انگار که چند روز بیشتر نیست زایمان کرده- به این فکر افتادم که یه راهی باید پیدا کنم برای لاغری. و دقیقا از همون وقت میخوام برم باشگاه که تا الان جور نشده. آریان 5 ماهه بود که یه پیج توی اینستاگرام دیدم که تبلیغ دمنوش نیوشا داشت حتی برای خانومهایی که شیرده هستن. اون زمان وزنم 69 کیلو بود و بعد از مشاوره با مدیر پیج گفتن بایست یک پک 80 روزه استفاده کنید به قیمت 367000 تومان. از اونجایی که توی 5 ماه تونسته بودم 9 کیلو وزن کم کنم، مردد شدم و از خیر دمنوش گذشتم. تا اینکه هفته پیش وقتی دیدم با وجود رژیم هایی که به خاطر آریان دارم و از 3 ماه پیش فقط تونستم 1.5 کیلو وزن کم کنم،‌عزمم رو جزم کردم و دوباره به مشاور پیام دادم برای سفارش پک. جالب اینکه ایشون تمام مکاتبات قبلی رو داشت و دیگه نیاز نبود مشاوره بشم. قیمت پک رو که پرسیدم دقیقا 100 هزار اضافه شده بود. اول میخواستم پک 40 روزه سفارش بدم ولی اغفال شدم و همون پک کامل رو سفارش دادم و دیروز به دستم رسید. از امروز خوردن دمنوشها رو شروع کردم. امیدوارم بتونم سر وقت استفاده کنم و نتیجه مطلوبم رو بگیرم. احساس میکنم همین چند بسته دمنوش باعث شده یه حس خوب و امیدواری داشته باشم.
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۷ ، ۱۱:۰۳
الهام پرتو
آثار سرماخوردگی هفته پیش هنوز هست و اینطور که معلومه فعلا باید فین فین و فرت فرت کنم. آریان خدا را شکر بهتره. پنجشنبه شب بعد از مدتها قسمت شد پسر خاله ام اینا رو دعوت کنم. از صبح ندا اومد کمکم و بالاخره مهمونی برگزار شد. صبح جمعه پرویز با سردرد شدید از خواب بیدار شد و کل روز رو در حال استراحت بود. از ظهر من و آریان هم رفتیم توی اتاق دیگه که سر وصدای آریان اذیتش نکنه. بچه ام هم همکاری کرد و کلی خوابید. عصر خانواده دایی پرویز اومدن خونه مادرشوهر و ما هم رفتیم اونجا. زن دایی پرویز براش چندین دفعه بخور ماست درست کرد و یه مقدار بهتر شد. وقتی اومدیم خونه هم جلو تی وی خوابش برد اما بعدش بد خواب شده بود و تا 5 صبح خوابش نبرده بود. صبح خواهرشوهرم رفته بود کلینیک که براش نوبت بگیره که من برم پیش دکتر و اوضاع عمومی پرویز رو توضیح بدم و بخوام براش آزمایش بنویسه که پذیرش قبول نکرده بود و خواهر شوهرم بعد از اینکه زنگ زده بود به من و جواب نداده بودم زنگ میزنه به پرویز که اگه میتونی خودت بیا. حدود نیم ساعت بعد پرویز به من زنگ زد که چرا گوشی جواب نمیدی که به من زنگ نزنن و کلی اعصابش خرد بود. گفتم چی شده؟ گفت پشت فرمون بودم که مجبور شدم جواب تلفن بدم که یه وسیله از پشت ماشین افتاد و تا بیام ماشین رو پارک کنم و برگشتم اونجایی که افتاده بود هرچقدر گشتم پیدا نکردم برگشتم سمت ماشین دیدم یکی هم زده به ماشین و رفته. یعنی اینقدر مستاصل شدم اول صبح شنبه ای که خدا میدونه. من نمیدونم چرا هرچی سنگه برای پای لنگه. خدا عاقبتمون رو بخیر کنه.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۷ ، ۱۰:۴۴
الهام پرتو

جمعه صبح که از خواب بیدار شدم گلوم میسوخت و یکم متورم شده بود. طبق روال همیشه که با خوردن آب گرم و لیمو خود بخود خوب میشدم، خیلی گلو درد رو جدی نگرفتم . شنبه وقتی از سرکار رفتم خونه‌ی مامانم، خیلی بی حال بودم و علایم سرماخوردگی داشت خودش رو نشون میداد. تا عصر یکم استراحت کردم اما بی فایده بود برای همین به پرویز زنگ زدم که بیاد با هم بریم دکتر. دکتر هم گفت بله آنفولانزا گرفتی و دوتا آمپول نوشت با یه سری داروی سرماخوردگی و یک روز استراحت کامل. برای همین من موندم خونه‌ی مامان. شب خیلی بدی رو صبح کردم که با وجود دوتا پتو تا صبح لرزیدم و در عین حال خیلی هم نگران آریان بودم. صبح وقتی مادرشوهر و خواهرشوهرم اومدن بهم سر بزنن میخواستن آریان رو ببرن که همون موقع خوابش برد و مامان گفت اگر اذیت کرد زنگ میزنیم که بیاید ببریدش.ظهر دیدیم  آریان چند دفعه بعد از شیر خوردن میاره بالا و سینه ش خس خس میکنه برای همین عصر مامان و ندا بردنش دکتر که دکتر هم گفته بود گلوش متورمه واحتمال هم داره تب کنه و دارو داده بود .خلاصه اینکه دیشب بعد از اینکه پرویز برد آمپولم رو زدم هم خونه‌ی مامانم بودم. امروز صبح نسبتا بهتر بودم اما سرم به شدت سنگینه و گوشهام گرفته و خیلی بی حالم. امیدوارم حال آریان بد نشه و تب نکنه.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۷ ، ۱۲:۵۹
الهام پرتو

دیشب سارا اینا و مامانم  رفته بودن سیتی سنتر اصفهان و از هایپر خرید کرده بودن. صبح مامان گفت فکر میکنی خریدهاشون چقدر شد؟ حدود 1.300.000 تومان. واقعا سرم سوت کشید چون خواهرم عکس سبد خرید رو فرستاده بود. یه سری مواد شوینده و مواد خوراکی. چیزهایی که تا چند ماه پیش خیلی که گرون بود حدود 500 هزار تومان میشد. البته که نباید تعجب میکردم چون ژیلتی که دفعه قبلی خریده بودیم بسته ای 11 هزار الان شده بوده 30هزار. 

توی این اوضاع بد و کلی بدهی هایی که از کار مرغداری برامون مونده، یه مدتیه ماشین لباسشویی مون خراب شده و امکان تعمیرش هم نیست. چند وقت پیش خواهرم گفت من دارم وام لوازم خونگی میگیرم که 15 میلیونه و من به همه اش احتیاج ندارم بیا و یه ماشین لباسشویی بردار. با پرویز که مشورت کردم، گفت نه اونها خیلی سود بهشون میخوره و خودم آشنا دارم که ازش بخرم با چندتا قسط و سود پایین تر. ولی چون بدهکار بودیم و البته هستیم من خیلی پاپیچ نشدم و گذاشتم برای یه وقت که اقساطمون کمتر بشه. امروز رفتم توی سایت و قیمت لباسشویی و یخچال رو که دیدم آه از نهادم بلند شد. لباسشویی که خواهرم با 1800.000 میخرید برامون الان شده4500.000 .چند ماهی هم هست توی یکی از صندوق های محلی عضو شدم به خیال اینکه وقتی قرعه به نام من افتاد با مبلغ 5000.000 تومان صندوق یک یخچال بخرم. که الان با این وضعیت کمترین مبلغ یخچال مورد نظرم شده 12.000.000 تومان. خیلی اعصابم خرد شده نه برای خودم که وسایل زندگیم نیاز به عوض کردن داره، برای پرویز که چند صباحی دیگه باید برای دخترش جهیزیه تهیه کنه و با این اوضاع اقتصادی وای به حال مون.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۷ ، ۱۳:۲۴
الهام پرتو

جواب آزمایش آریان که اومد بردم پیش دکتر خودش که گفت فعلا ر‍ژیم رو ادامه بده و برنامه غذایی جدید برای آریان نوشت. روز چهارشنبه برای اطمینان بیشتر بردیمش پیش یکی از بهترین فوق تخصص های اطفال اصفهان که ایشون هم حرف دکتر اینجا رو تایید کردن . اما من خیلی برای آریان نگرانم خیلی بد غذاست و باید با زور بهش غذای کمکی داد و در عوض تا وقتی من کنارشم چسبیده بهم و شیر میخواد. دیروز وقتی رنگش رو با پارسا مقایسه میکردم دیدم بچه ام چقدر رنگش زرده و نگرانی ام چند برابر شده که نکنه کم خون شده. نمیدونم از شدت نگرانی یا نرسیدن ویتامین به بدنم از دیشب سرم درد میکنه و دچار سرگیجه شدم . احساس میکنم دیدم نصف شده و همه چیز رو تار میبینم. با اینکه زودتر از همیشه خوابیدم و حتی توی خواب هم نمیفهمیدم چطور بلند میشم و به آریان شیر میدم ولی صبح احساس میکردم چشمام از شدت خواب باز نمیشه. پرویز هم برای هردو ما نگرانه ولی عملا کاری از دستش برنمیاد. راستش احساس میکنم اصلا جونی توی بدنم نیست برای همین فقط به زور میام سرکار و عصر هم وقتی میرم خونه حال نظافت و رسیدگی به خونه رو ندارم برای همین وقتی به کارهای عقب افتاده توی خونه فکر میکنم اعصابم هم بهم میریزه. هر وقت هم که کلی به خودم فشار میارم و میخوام برم سراغ کارهام باید با یه دست کار کنم و با دست دیگه آریان رو بغل کنم وگرنه با جیغ و گریه خونه رو میذاره روی سرش.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۷ ، ۱۲:۳۵
الهام پرتو